آیة اللّه صادقی: اصولاً تحریف در قرآن به هر یک از پنج معنا ـ به جز یک معنا که عرض خواهد شد ـ حتّی از نظر کفّار نسبت به قرآن، مطرح نشده است. کفّار، ملحدین، مشرکین، یهود، نصاری،هرگز نسبت به قرآن قایل به تحریف لفظی نیستند. چنانکه هیچ کافری هم قایل به ظنیّت دلالت قرآن نیست. این تنها مسلمانان هستند که احیاناً قایل به ابعادی از تحریف و ظنیّت دلالی قرآن هستند و علتش را قبلاً اشاره کردم. بعداً هم عرض میکنم.
تحریف از حرف است. حرف جانب کلام است. یعنی قرآن را به جانبی غیر از جانب قرآنیاش انداختن. و این دارای پنج مرحله است، یک مرحله، مرحلهی تحریف معنوی است. که قرآن را برخلاف نص و یا ظاهرش معنا کردن و تحمیل بر قرآن نمودن. هم کفّار، هم مسلمانها این گونه تحریف معنوی را نسبت به قرآن انجام میدهند. چهار مرحلهی دیگر از تحریف در میان مسلمانان مطرح است که سه مرحلهاش قایل دارد و یک مرحلهاش قایل ندارد. عرض کردیم در میان کفّار هرگز قایل به تحریف لفظی وجود ندارد. یک مرحله از چهار مرحلهای که حتی مسلمانها هم چندان قایل به تحریف نیستند، تحریف به زیاده است. یعنی آیهای، سورهای، لفظی، کلمهای به قرآن اضافه شده باشد. حتی قایلان به تحریف هم مثل شیخ نوری در فصل الخطاب قایل به تحریف به زیاده نیست. حتّی روایاتی هم که شیعه راجع به تحریف به نقیصه یا جابجا شدن قرآن، به آنها استناد میکند در آن روایات هم هرگز چنین مطلبی پیدا نیست که به قرآن الفاظی یا آیاتی اضافه شده باشد. بنابراین سه مورد از پنج مورد تحریف میماند. یک مورد تحریف به جابجا شدن، یعنی آیهای از جایی که دالّ بر مطلوبی است به جایی دیگر منتقل شده باشد.
دوم این است که لفظی عوض شده باشد. لفظی را از نظر صیغهی ادبی تحریف کرده و به صیغهی دیگر تحّول داده باشند که معنایش عوض شده. مثل {یَطْهُرْنَ} که میگویند «یَطَّهَرْنَ» بوده است و دیگر تحریف به نقیصه است. چنانکه شیخ نوری روایاتی را نقل میکند که قرآن آیات ولایتش سقوط کرده یا بعضی آیات دیگر سقوط کرده است! بنابراین، از این پنج مرحلهی تحریف، دو مرحلهاش مورد بحث نیست. یکی تحریف به زیاده که چندان قایلی ندارد، ویکی تحریف معنوی که قایل دارد ولی باطل است ولکن سه تحریف دیگر که انتساب نقص است به قرآن یعنی کم کردن از قرآن، یا لفظ را عوض کردن و یا جابجا کردن، اینها قایل دارد.
آیت اللّه صادقی: اسامی قرآن، از جمله امتیازاتش این است که چه اسم های خود قرآن و چه اسم هایی که قرآن برای اشخاص یا برای بلاد معین کرده است، دارای معانی خاص و مناسب با مسمّایش می باشد. برخلاف اسمایی که صرفاً از نظر لفظی اسم است ولی از نظر معنوی اسم نیست. چون اسم به معنای علامت است. علامت یا یک بعدی است مثل زید، که فلان شخص است، اما معنای زیدیّت در او اصلاً مطرح نیست.گاهی اوقات، هم از نظر لفظی اسم است و هم از نظر معنوی، مثل اللّه، اِله، رحمن، رحیم، اسمای ذات، اسمای صفات، اسمای فعل که تماماً هم از نظر لفظی، اشاره و علامت است و هم از نظر معنوی.سایر اسمای قرآن ـ که حدود چهل اسم در قرآن آمده ـ همه چنین است. از جمله :کتاب، قرآن، فرقان، مبین، بیان، تبیان، برهان، عظیم، عزیز، کریم، صراط مستقیم، حکم، ذکر، موعظه، نور، روح، مبارک، نعمت، بصائر، رحمت، حق،فصل،هادی،شفا،هدی،تنزیل،مُهین،قیّوم،بشیر،نذیر،حدیث، نجوم،حبل،مثانی و …
تمام این اسما،علاوه بردلالت لفظی، دارای دلالت معنوی برای قرآن است،مهم دلالت معنوی است که همه این معانی در سراسر قرآن وجود دارد.مثلاً کل قرآن،کتاب است گرچه سایر کتاب های آسمانی هم کتاب است ولی کتاب داریم تا کتاب.
امّا درباره اسم کتاب،ملاحظه می کنیم که:در مقابل کتاب بودن قرآن حتّی سایر کتبآسمانی هم کَاَنّه کتاب نیستند و لذا لفظ کتاب که در قرآن آمده یعنی ثابتترین مکتوبات و نوشته های وحیانی. سایر نوشته های وحیانی،ثابت نیستند بلکه نسخ شده و تکامل یافته اند،ولکن قرآن،تکامل الهی مطلق الی یوم القیامه دارد و هرگز نسخ بردار نیست. بنابراین لفظ کتاب در قرآن به این معنا است. چنان که لفظ وحی چنین است.
در حالی که در قرآن نسبت به کتاب نوح، «وَصّی» آمده و نسبت به ابراهیم، موسی و عیسی«وصیّنا» آمده است ولی نسبت به قرآن «أوحینا» است و در اینجا «نا»دلیل بر جمع بودن صفات ربّانی است، که در وحی قرآنی برای استحکام رسالت آخرین رسول آمده است، با این که تمامی کتاب های آسمانی وحی است لکن قرآن، هم کلّ وحی است و هم کلّ وصیّت ربّانی.
اما وحی قرآنی مرحله پایانی وصیّت وحیانی است، وصیّت وحیانی دارای ابعادی است و وحی دارای مراحلی است: گاه وحیِ خالصِ مطلق بی شائبه است. و گاه وحی غیر مطلقِ موقت است، که قابل تکامل می باشد.
در هر صورت، قرآن یعنی خواندنی،و همه کتاب ها ـ چه وحیانی و چه غیر وحیانیـ خواندنی است.لکن کتاب های وحیانی کلاًخواندنی تر از کتاب های غیر وحیانی است، چون کتاب های غیر وحیانی قصور دارند،نقص،تقصیر، تضاد و تناقض دارند، ولی کتاب های وحیانی هیچ کدام از این نواقص را ندارند.البته درکتاب های وحیانی هم درجاتی در بُعد مطلق بودن و خالص بودن وجود دارد، ولی خالص ترین،مطلق ترین و ثابت ترین کتاب وحیانی، قرآن است.تورات در برابر قرآن؛ «قرآن و خواندنی» نیست،گرچه نسبت به زمان خودش،«قرآن و خواندنی» است. و امّا در کلّ مواردی که قرآن ذکر می شود، مُراد از آن،این خواندنی اخیر و وحی اخیر است.
درباره «فرقان» نیز ملاحظه می کنیم که کتاب های آسمانی دیگر فرقان نیستند.چون فرقان،فارق بین حق و باطل است.فارق دیگرِ بینِ حق و باطل،خود رسل و معجزات آنهاست،امّا کتاب های آسمانی «بنفسها»دلیل ربّانی بودن آنها نیست ولکن در رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم ،قرآن هم دلیل بر رسالت و هم دلیل بر ربانیّت است و هم معجزه خالده و هم فرقان است.لذا هیچ کتابی از کتاب های آسمانی به نام فرقان نیامده است.و هم چنین «مبین» و «بیان» و «تبیان» و تمام اسم های قرآن،نشانگر و بیانگر حقیقتِ واحدِ بی نظیرِ ممتازِ قرآنی است.و اسامی دیگری را هم که خدای متعال مقرر فرموده،دارای معانی لفظی و معنوی مرتبط با هم است.مثلاً یحیی علیه السلام به وحی ربّانی نام گذاری شده لم نجعل له من قبل سمیّا (مریم،/19 7) یحیی را خدا نام نهاده،مریم را نیز خدا نام نهاده است. این اسمایی را که از نظر لفظی و معنوی و واقعی با هم مطابقت دارند،اینها را خدا نهاده است.همان طور که خدا مطلق است، در تسمیه ها و بیانات و احکام هم مطلق است، ولکن غیر خدا احیاناً نظر به معانی مسمیّات دارند ولی نظرشان مطلق و محیط نیست. این مختصری است از اسمای قرآن که در قرآن آمده است.
ادامه مطلب ...آیت اللّه صادقی: برخورد با آیات قرآن سه گونه است. به گونه افراطی، گونه تفریطی و گونه وسط بین الامرین و معتدل. برخورد به گونه افراطی و تفریطی، تحمیل بر قرآن است: یا تحمیل توسعه یا تحمیل تضییق.که این خود تفسیر به رأی است. اما گونه سوم، که اطلاق یا عموم مفهومی واژه هاست یا به عنوان نص مثل «وحرّم الرّبا» ـ که نص در اطلاق است ـ و یا به عنوان ظاهر در عموم و اطلاق نازل شده که این هم حجت قطعی است و یا مانند ظواهر عمومات و اطلاقاتی است که فقط در مقام بیان قاعده می باشد. البته ضابطه ای که استثنا پذیر است و از استثناء، استقبال هم می کند. مانند «أحل اللّه البیع» که حتی اگر ظاهر در اطلاق هم باشد، ذکرش در قرآن لغو است چون تحصیل حاصل است زیرا همه می دانند بیع حلال است پس ظاهر این آیه، بیان قاعده و ضابطه در اطلاق است و خودش بما هی هی از تقییدات قطعی در کتاب و سنت، استقبال می کند.
دلیل اوّل ما خود قرآن است. چون قرآن نور است، هدی است، برهان است، بیان است، تبیان است و حجت بالغه است. و در کل این ابعاد، در أفضل و أعلای مراتب دلالی و مدلولی است. بنابراین اگر در مطلقی که نص یا ظاهراست در اطلاق، یا عامی که نص یا ظاهر است در عموم، فرضاً مراد از آنها اوسع یا اضیق باشد، این برخلاف فصاحت است؛ و در منطق و ادبیات، چنان تعبیری غلط است، مخصوصاً ادب تعابیر قرآنی که بالاترین تعبیرات است نسبت به کل معصومان و پیامبرانعلیهم السّلام. یعنی درجه أعلی و اوّلی و ابدی عباراتش، شامل طول و عرض جهان تکلیف است، بدین گونه که از زمان نزول قرآن تا رستاخیز جهان، مفاهیم مستقیم قرآنی دربرگیرنده کل نیازهای مکلّفان، از انسان زمین، انسان آسمان، فرشتگان، جنّیان و کل مکلّفان می باشد که قرآن به آنها اشاره کرده است. این اصل، همان معجزه عالیه بودن قرآن و اعلی المعجزات بودنش در دلالت، در مدلول، در فصاحت، در بلاغت، حتّی در وزن و ترتیب آیات است.
اگر ما با نظر مستقیم به آیات از جهت مفاهیم نصّی یا مفاهیم ظاهری، بنگریم، اگر نص قرآن اطلاق دارد، همان است. اگر ظاهرش اطلاق دارد، همان است. اگر نص قرآن عموم را در بردارد، همان. و اگر نص قرآن خاص است همان است. اما اگر همین مفاهیم را توسعه دهیم، تحمیل است. تضییق دهیم، تحمیل است. بنابراین مدرک اوّل و کافی برای ما در نگرش مفاهیم قرآنی، آن گونه که هست، نه کم، نه زیاد، نه افراط و نه تفریط، همین حجت بالغه بودن قرآن، در أفضل مراحل بلاغ است. هذا بلاغ للنّاس (ابراهیم، 14/52)، که ابلغ بلوغ های وحیانی است. البته روی این مبنا که بر خلاف اکثر تفاسیر، و بر خلاف اکثر تراجم است، اختلافات زیادی با فقها، مفسّران، اخباریان، معاصران و منتقدان داریم. چون قرآن در طول تاریخ وحی تا انقراض جهان،در لغات، کلمات، جملات، آیات، ترتیب آیات و کل خصوصیاتش در بالاترین درجات وحیانی است.
حال با این نگرش به قرآن ـ فرض کنید اگر اصلاً روایاتی نداشته باشیم ـ آیا خود قرآن در تبیین مطلب خود، کافی نیست؟ اگر خدا مطلبی را در قرآن به طور مکرّر و یا در یک جا بیان فرموده است و از معصومان حتّی پیامبراکرم علیهم السلام، هیچ اشاره ای هم در تأیید آن نداشته باشیم، آیا تأییدی میخواهد؟ خیر، چون خودش متأیّد است. وحی ربانی متأیّد است به وحیانی بودنش. مثلاً در ذیل آیه 14 سوره طه، وأقم الصّلوه لذکری، رسول الله صلی الله علیه و آله یک استنتاج عالی از آیه فرمودند. البته ما بیش از دویست احتمال داریم، از جملهاحتمالات، مخصوصاً با راهنمایی تفسیر حضرت رسول صلی الله علیه و آله این است که اگر شما نماز را در وقت مقررش فراموش کردید، و وقت نماز بعدی رسید، از اقم الصّلوه لذکری استفاده میشود که نماز گذشته بر نماز حاضر مقدّم است.مگر در صورتی که وقت نماز حاضر تنگ باشد و یکی از معانی «لذکری» این است که: «هر وقت یادت آمد»، یعنی اگر یادتان رفت نماز را در وقتش بخوانید و بعد از وقت در وقت نماز دیگر یادتان آمد در اینجا دَوَران امر است بین نماز وقت حاضر و نماز قبلی،که نماز قبلی مقدم است. این گونه استنتاج فقهی را رسول اللّه صلی الله علیه و آله از اطلاق آیه در ابعاد گوناگونش داشته اند،یا درباره وممّا رزقناهم ینفقون (بقره،2/3) از امام باقر علیه السلام حدیثی داریم که «ممّا علمناهم یبثّون أو یُنبّئون». مردم عادی و غیر دقیق، رزق را رزق مادی میدانند. و غفلت دارند از رزق روح، حال آنکه «هُم» هم روح است و هم جسم. ولی محور «هُم»، روح است. پس محور رزق، رزق روحی است. و رزق روحی، علم است. معرفت است.در اینجا معصوم علیه السلام تفسیر به مصداق خفّی اعلی کردهاند. مخفی است بر کسانی که به امور ظاهری نظر دارند. نظر به بدن و رزق بدن و سایر رزق های مادی دارند. ولی رزق خفی که رزق روح است، رزق أعلی است. یا «النبأ العظیم» که در روایاتی تفسیر به ولایت امام علی علیه السلام شده، با آنکه کلاً نبأ عظیم در قرآن یا خود قرآن است و یا توحید، معاد و رسالت است و نبأ عظیم ولایت، استمرار و دنباله ی نبأ عظیم رسالت محمدی صلی الله علیه و آله است و به مصداق خفی مورد اختلاف تفسیر شده است که این خود تفسیری تطبیقی است و نه مفهومی.
از این قبیل نکات ما در تفاسیر زیاد داریم. در تفاسیر صحیح که از معصوم، چه از رسول اللّه و یا ائمه علیهم السلام وارد شده است. و نوعاً تفاسیر معصومان، تفسیر مصداق است و تفسیر به مفهوم کم دارند، زیرا مفهوم برای کل فهمندگان مفهوم است.
ادامه مطلب ...