قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

در مبنای همه چیز شک کن، از جمله آموزش های مدرسه ،دانشگاه،والدین ،جامعه lforghan2@ تلگرام hamid_qeydar اینستاگرام
قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

در مبنای همه چیز شک کن، از جمله آموزش های مدرسه ،دانشگاه،والدین ،جامعه lforghan2@ تلگرام hamid_qeydar اینستاگرام

قرآن تنها معیار در تفسیر در گفتگو با آیت الله صادقی (۱)

قرآن تنها معیار در تفسیر

در گفتگو با آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی(1)

فصلنامهء بیّنات شماره 30 تابستان 1380 صفحه 96-115

بخش نخست

نشستن در محضر عالمان و هم سخنی با آنان و استفاده از تجربیات گرانبهای آنان، بسیار مغتنم و بیادماندنی و گاه شور آفرین است، به ویژه عالمانی که همراهی و همدلی با قرآن گرامی را از دوران نوجوانی و جوانی فراروی خود داشته‌‌اند و لحظه‌ای از این انس غفلت نکرده‌‌اند و همواره کوشیده‌‌اند نماد علمی و عملی آیات قرآن باشند.

آیت اللّه دکتر محمّد صادقی تهرانی ـ از عالمان و دین باوران معاصر، که سالیانی است در کنج تنهایی و عُزلت به پژوهش ‌ها و نوآوری‌های خود در زمینه قرآن و معارف آن پرداخته‌‌اند ـ از جمله کسانی است که هم صحبتی با آن بزرگوار، سختی را از تن انسان بیرون می‌کند و روح تلاش و پرکاری به آدمی می‌بخشد.

سخنان این عالم استاد دیده و انس و الفت آن بزرگوار با قرآن کریم، انسان را به یاد سخن گهربار امام سجاد علیه السلام می‌اندازد که فرمود: اگر همه مردم که ما بین مشرق و مغرب هستند، بمیرند، من از تنهایی هراس نکنم، مادامی که قرآن با من باشد. (کافی، 2/602)

آری این عالم بزرگوار و مفسر سخت کوش قرآن که در زمان معاصر به تفسیری بدیع از جهت محتوا و سبک دست زده است و « الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنّة» را ابداع کرده است، از هر دری که با او سخن می‌‌گویی، به قرآن ختم می‌شود.

در این نشست طولانی که چندین جلسه مصاحبت و همدلی یاران بیّنات را به همراه داشت تقریباً به تمام زوایای زندگی علمی و اندیشه‌های قرآنی ایشان پرداخته شده، که در چندین بخش از نظر شما خوانندگان گرامی می‌گذرد.

امید آنکه تجربیات عالمان و مفسّران، گامی در راه شناخت قرآن کریم و عمل به این کتاب بزرگ الهی باشد. ان شاء الله.

بیّنات: حضرت آیت‌اللّه صادقی، ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار ما نهادید، در ابتدا از زندگی علمی و اساتید حضرت عالی آغاز می‌کنیم.

آیت‌اللّه صادقی: بسم الله الرحمن الرحیم «وما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا» (اسراء،17/85) و از کل علم جز اندکی داده نشدید. لکن این «قلیلاً» فی قلیل، در جنب علم مطلق الهی می‌تواند علمی قرین به عصمت یا علم معصومانه باشد. منِ من هیچم، ولی با پیوندی هرچه بیشتر با قرآن، قطره‌ای پیوست با اقیانوس بی‌کرانم.

به هر حال آغاز تحصیلات حوزوی این بنده در حدود سنه‌ی 1318 بوده و سنه‌ی 1320 وارد قم شدم، در دو، سه سال قبل از ورود به قم با مرحوم آیت‌اللّه العظمی آقای آشیخ محمد علی شاه‌آبادی ـ‌استاد امام‌‌رحمهما‌اللّه ـ مأنوس شدم و أنس با جلسات معارف و تفسیر ایشان موجب شد که وارد حوزه شوم. یادم هست که هفته‌ای سه شب یا چهار شب بعد از نماز مغرب و عشا ایشان بر مبنای آیاتی، بحث قرآنی، فلسفی، عرفانی و بحث‌های دیگر داشتند. از جمله در آیه‌ی فطرت: «فاقم وجهک للدّین حنیفا» (روم،30/30)، حدود یکسال بحث کردند، که بیشتر نظرات ایشان را هنوز هم قبول دارم، گرچه بعضی از نظراتشان را خدشه دارم، همچنین در آیه‌ی امانت: «انّا عرضنا الامانة‌علی السموات و الارض والجبال» (احزاب،33/72) حدود یکسال بحث کردند.

در آیه‌ی «ذر»: «وإذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم» (اعراف، 7/172) نیز حدود یکسال بحث کردند. تمام این بحثها به قدری عمیق، دقیق، روحانی، معنوی و متحول کننده بود که در همان سنین، تحوّلی عظیم یافتم، گرچه من شاعر نبودم و شاعر هم نیستم، ولی نظرم هست که چند بیت شعر معرفتی در همان حدود سن چهارده، پانزده سالگی در ضمن نوشته‌هایی معرفتی گفتم:

گرچشم خدای بین همی داشتمی دیگر به جهان غصّه نمی‌‌داشتمی

گـر بـود مـرا معـرفتـی بر‌جـانـان لـذّت به جـز او هیچ نپنـداشتمی

لـذّات جهـان یکسـره‌‌زلّت دیـدم در آنچـه در او وقـع نبگـذاشتمی

خــواهی که ترا دیـده، ندیده بیند بایـد کــه نبینی‌دگـری هیچ دمی

در مجموع، دو، سه سال جلسات منزل و مسجد ایشان را مرتب پیگیری می‌کردم و مباحث ایشان را می‌نوشتم و گاهی به خودشان ارائه می‌دادم، که موجب تعجب ایشان می‌گردید. در این بین در درس مرحوم آقای میرزا مهدی آشتیانی ـ‌که استاد بزرگ فلسفة شرق بود‌ـ در مدرسة سپهسالار قدیم (مطهری جدید) و نیز در جلسات معارف مرحوم حاج شیخ احمد آشتیانی ـ‌عموی ایشان‌ـ شرکت می‌کردم، و از جمله در جلسات درس عرفان مرحوم محمد فیض همدانی در تهران، و در سفرهایی به مشهد مقدس در دروس معارف مرحوم میرزا مهدی خراسانی، نیز شرکت می‌کردم.

آری مجموع این جلسات موجب شد که من وارد حوزه شوم. ولی با دو چشم، چشم اصلی راست، چشم قرآنی، و چشم چپ حوزوی وارد حوزه‌ی قم شدم؛ و چون آغازگر اتصال ما به معارف اسلامی، جلسات این بزرگواران مخصوصاً مرحوم آقای شاه‌آبادی بود، که ما را وادار کرد که از ادامه‌ی تحصیلات رسمی صرفنظر کنم و وارد حوزه شوم. وقتی وارد قم شدم حدود سال 1320 بود. از یک طرف خوشوقت بودم که وارد حوزه‌ی قم شدم. و از طرف دیگر ناراحت بودم که از مرحوم آقای شاه آبادی فاصله گرفتم. چون راه دور بود، رفت‌و‌آمد هم خیلی مشکل بود. همچنان نگران بودم و فکرم مشغول بود، که برخی از دوستان گفتند: در فیضیه شخصی است که از شاگردان مخصوص آقای شاه‌آبادی بوده، به نام حاج‌آقا روح‌الله خمینی، ایشان درس منظومه می‌دادند، ما رفتیم بدون مقدمه و اطلاع و اجازه‌ی قبلی وارد درس شدیم، بحثشان عمیق‌ترین و مهم‌ترین مباحث فلسفه‌ی توحیدی بود که درست یادم هست: توحید ذات با صفات ذات، و توحید صفات ذات با یکدیگر بود.

ما نشستیم و گوش دادیم. البته این مبحث و مباحث دیگر را در درس فلسفه‌ی عرفانی آقای شاه‌آبادی و دیگران شرکت داشتم و یاد‌داشت کرده بودم.

آقای خمینی خیلی ناراحت شدند، من فهمیدم که درس، درس خصوصی است و باید با اجازه وارد می‌شدم، ایشان آخر درس فرمودند که چون بحث ، بسیار بحث مهمی است، از مهم‌ترین بحث‌های فلسفی و عرفانی است، آقایان این درس را بنویسند.

آقایان چه کسانی بودند؟ مرحوم آقای مطهری‌(ره) و آقای منتظری بودند و شخص دیگری هم بود که یادم نیست. مرحوم امام فکر کردند که این یک بچه‌‌ی چهارده، پانزده ساله است و برای این درس مناسب نیست. آن هم در آن موقعی که اصلاً فلسفه در قم ممنوع بود. فرمودند این مبحث را بنویسید. ما نوشتیم و فردا دادیم ببینند. پس فردا که طبق معمول به درس رفتم آقای خمینی فرمودند:

مطالب را عمیقاً همان‌طور که من گفتیم و یا بهتر شما نوشتید. گفتم من با درس شخصی مأنوس هستم که شما تعبیرتان درباره‌اش این است که «أعلم فی الارض» است. از آن موقع با هم مأنوس شدیم. البته با چشم فرعی چپ به دروس فلسفه و دیگر دروس نگاه می‌کردم. یعنی کل دروس حوزه،از فقه، اصول، حتی ادبیات، منطق، عرفان، فلسفه. عقائد و… را می‌خواندم. با دقت هم درس می‌خواندم، هم دریافت می‌کردم و هم می‌نوشتم، ولی همه‌ی اینها ـ‌‌بجز قرآن‌‌ـ در حاشیه بود. یعنی محور اصلی من قرآن بود. آنچه را که با قرآن موافقت داشت قبول می‌کردم و آنچه که نداشت، هرگز. من نظرات بزرگان فلاسفه‌ی نیم قرن اخیر را دیدم و شندیم، و لیکن فلسفه را قبول ندارم، مگر آنچه که موافق با قرآن است. همچنین فقه، اصول، حتی ادبیات، منطق، فلسفه، عرفان و همه چیز را. با این دو چشم به حوزه نگاه می‌کردم. یک چشم راست که حوزه با آن موافق نبود که چشم قرآنی باشد، چشم چپ که حوزه صد‌در‌صد مربوط به آن بود. من حتّی در کتابخانه‌ی فیضیه مطالعه که می‌کردم، تفسیر می‌خواندم. نوعاً مرا مسخره می‌کردند و می‌گفتند که سواد نداری. کسی که وارد قرآن می‌شود اصلا سواد ندارد. ولی هر قدر مرا اذیت می‌کردند، من قوی‌تر و عمیق‌تر می‌شدم. عمقم دارای دو بعد بود، یک بُعد روایات و نظرات مفسّران و بعد دیگر محور قرآن بود. فقط آنچه با قرآن موافق بود مورد قبول بود. من 10 سال در قم بودم. بعد مرحوم آیت‌اللّه کاشانی‌(ره) که نهضت نفت و… را شروع کردند به تهران رفتیم. آنجا هم مدرس بودم و هم در سیاست ضد شاهنشاهی با ایشان بودم. خودم تفسیر قرآن، تدریس می‌کردم. در امتحانات دانشگاه هم به دستور آقای کاشانی شرکت ‌کردم، که لیسانس و دکترا گرفتم. بعداً سنه‌ی 40 یا 41 بود که شاه آمده بود قم و شروع کرده بود حرف‌های بیخود زدن و مسخره کردن و توهین کردن به علما. من آن وقت استاد دو حوزه‌ی روحانی و دانشگاهی بودم.

بیّنات: دکترای حضرت عالی در چه رشته‌ای است؟

آیت‌اللّه صادقی: دکترای بنده در رشته‌ی فلسفه و حقوق است. بله استاد دانشگاه بودم، که آمدم قم و رفتم منزل امام. گفتم شاه این حرفها را زده و کسی هم جواب او را نداده، من تصمیم دارم جواب او را بدهم. بعد دوستانی دعوت کردند که در سال آیت‌اللّه بروجردی‌(ره) منبر بروم. رفتم منبر و آنچه که حالا می‌شود گفت، آن‌وقت علیه شاه گفتم و بعد متواری شدم و به مکّه‌ی مکرمه رفتم و در آنجا هم مرا به دستور شاه زندان کردند. بعد رفتم به نجف اشرف و در آنجا حدود 9 سال یا 10 سال بودم، که در نجف اشرف هم آخر سر شروع کردند به بیرون کردن طلاب ایرانی، من رفتم لبنان و 5 سال آنجا ماندم و آنجا مدرس فقه و تفسیر و معارف بودم. از لبنان هم که جنگ شدید شد، مجدداً به مکه مراجعت کردم. در مسجد الحرام بین الصلاتین و بعد از نماز عشا تدریس می‌کردم، آن هم بر مبنای قرآن و صحیح بخاری. آنجا باز هم به دستور شاه زندانم کردند. تا آمدیم ایران و انقلاب شد.

در حقیقت دروسی که ما خواندیم نزد بزرگ‌ترین اساتید نیم قرن اخیر بوده ـ‌‌و در حاشیه‌ی محوریت قرآن‌‌ـ آیات عظام مرحوم آقای حجت، حاج سید احمد خوانساری، سید محمد تقی خوانساری، مهم‌تر از هم مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی و… بودند، البته درس‌های فلسفه‌ی آقای خمینی هم می‌رفتم، ولی درس فقهشان را نمی‌رفتم، چون افقه از ایشان آقای بروجردی بودند و ایشان خودشان هم در درس آقا شرکت می‌کردند ولی درس فلسفه‌ی ایشان می‌رفتم و عمده‌ی استفاده‌ی قرآنی من در قم از محضر آیت اللّه العظمی علامه طباطبایی بود. حدود هشت نه سال در درس ایشان شرکت می‌کردم. این بود اجمالی از آنچه که باید به تفصیل گفت.

بیّنات: بنابراین آن انگیزه‌ای که به عنوان آن وارد مسایل قرآنی شدید، همان مقدماتی بود که از آقای شاه آبادی و بقیه گرفته بودید.

آیت اللّه صادقی: عرض می‌شود که آغاز‌گر التفاتات و تعلقات من که معارف بسیار روشن و درخشان و بی‌شائبه‌ی قرآنی بود از شخص آقای شاه آبادی است. وارد حوزه که شدم با نظر اصلی قرآنی بود. و الان هم که سنم خیلی بالاست روزی 10ساعت در شبانه‌روز کار می‌کنم و این کار فعلاً، عمده‌اش روی ترجمه و تفسیر فارسی قرآن است که مشغول هستم. و هر قدر که سن بالاتر می‌رود باز افکار جدید‌تر، نوتر، و متعالی‌تری به دست می‌آورم. از جیب نمی‌خورم. هر قدر هم اذیت می‌شوم ـ در تهران، در قم، در نجف، در مکّه، در سوریه، در کجا و کجا… ـ فکرم قوی‌تر می‌شود و تصمیم من استوارتر، و حساب می‌کنم که مثلاً از نظر معرفتی امام حسین علیه السلام را وقتی که می‌کشتند جسم بریده می‌شد و هر قدر صدمه می‌خورد لکن روح آن قدر قوی بود که در راه رضای خدا آن حضرت قهقه می‌زد. تصمیمش برای استشهاد فی سبیل‌الله قوی‌تر می‌شد. ما ذره‌ای از خاک پای آن حضرتیم. این راه را پیمودیم، که در راه اظهار حقایقی قرآنی که امامِ امام حسین‌ علیه السلام است جهاد کنم. حتی بعضی از دوستان می‌گفتند شما چرا تقیه نمی‌کنید؟ در فتاوا تقیّه کنید تا مانند دیگران که جمعیت زیادی به درسشان می‌آیند، درس شما هم بیایند. گفتم معرکه نمی‌خواهم بگیرم. من حرفهایم را می‌زنم. وانگهی جان و مال و همه چیز ما فدای یک آیه‌ی قرآن، یک کلمه‌ی قرآن.

بیّنات: سوال دیگر ما، که مقدمه‌ای برای سوال بعدی است، اینست که حضرت‌تعالی فکر می‌کنید چه دست‌هایی در کار است که باعث شده حوزه‌ها به قرآن کم‌تر رو بیاورند و قرآن مهجور واقع شود یا عالمان دینی که به هر حال خودشان را متولیان احکام خدا و قرآن می‌دانند این‌گونه قرآن در میانشان غریب باشد.

آیت‌اللّه صادقی: عرض می‌شود که کفار و مخصوصاً معاندین نسبت به قرآن دو وجهه دارند و مسلمانها هم چند وجهه دارند. وجهه‌ی اوّلِ کفار که آنها خودشان هم بدون استثنا می‌دانند، این است که قرآن از نظر فصاحت، بلاغت، لغت، بیان، بی‌نظیر است. و می‌دانند اگر قرآن صد‌در‌صد در اجتماع مسلمانها جا‌بیفتد، مخصوصاً در حوزه‌های اسلامی، آنها را کنار می‌زنند. چون به قدری حقایق قرآن درخشان و بیانش روشن است و حقایق بر مبنای فطرت و عقل و علم مطلق است که اگر در جوّ اسلامی نمودِ واقعی پیدا کند، از نظر علم معرفتی، اسلام و قرآن جهان شمول خواهد شد و کفّار و معاندین حاضر نیستند تحت سیطره‌ی قرآن درآیند، سپس این فکر را به عنوان تقدیس در میان مسلمانها جا انداختند ـ مثلاً مشرکان یکی از ادلّه‌شان که غیر خدا را می‌پرستند، تقدیس خداست ـ می‌گویند که خدا به قدری بزرگ و با عظمت است و ما به قدری کوچک و ناچیز هستیم که عبادت کردن ما نسبت به خدا، اهانت است. بنابراین ما خدا را عبادت نمی‌کنیم. خدائیان را، بتان را، طاغوتان را و اصنام را عبادت می‌کنیم. کفار هم این فکر را در میان مسلمانها جا‌‌انداختند که خدا بالاتر است از اینکه بیاناتش را ما مردمان بررسی کنیم و بفهمیم. بیانات خدا، مجهول است. چون همان‌طور که خدا وجودش معلوم است ولی ذاتش برای ما مجهول است بیانات خدا هم، بیانات خدایی است. بیانات خدایی را تنها خدائیان، رسولان، و دیگر معصومان می‌فهمند و ما نمی‌توانیم بفهمیم. لذا قرآن را کنار گذاشتند به عنوان قداست و گروهی از عالمان بنابر رویه‌ی دیرینه‌ی حوزه‌های علمیه، اصالة الحدیث شده، مراجعاتی به قرآن ـ مگر در حاشیه‌ی حدیث ـ ندارند. بُعد سوم اینست که گروهی از شرع مداران حساب کردند که اگر به قرآن توجه کنند، وحدت نظر، وحدت فکر، وحدت فتوی ایجاد می‌شود و این وحدت، مزاحم با مرجعیتها، مقام‌های متعدد علمی، عنوانها، دست بوسیها، سهمِ امامها، آیت‌اللّه العظمی گفتنها است و لذا این کثرت را بر وحدت ترجیح دادند تا جایی که شخصی مثل صاحب معالم می‌گوید: قرآن ظنی الدّلاله است. و این اهانت بزرگی به قرآن است و معنایش عاجز، جاهل و خائن بودن خدا است. در حالی که سرّ جمع قرآن در زمان خود رسول خدا چنان بود که قرآن آن‌گونه که هست و نازل شده استفاده شود: «وقال الرسول یا رب انّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجورا» (فرقان، 25/30) و رسول گفت: پروردگارا قوم من محققاً قرآن را مهجور و دور داشتند. آیا هجران از قرآن، هجران از رسول هست یا نه؟ چون رسول متن رسالت و نبوتش، قرآن است. آیا قوم، قوم اسلامی زمان حضرت است یا قوم، کل اقوام اسلامی در طول زمان است؟

بالاخره به این قرآن ظلم شده است در کل ابعاد، مشرکان، ملحدان، اهل کتاب، مسلمانها، شیعه‌ها، سنی‌ها، قدما، متأخران، متأخر متأخران به این قرآن ظلم کردند و آن را مهجور نمودند. بنابر آیه‌ی دیگر که: «انّ الذّین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فی الدّنیا والاخرة» (احزاب، 33/57) پس کل کسانی که قرآن را مهجور داشته‌اند، مورد لعنت خدا در دنیا و آخرتند. چرا؟ برای اینکه محور دعوت ابدیِ ربانی را که قرآن است کنار گذاشتند که می‌فرماید: «واعتصموا بحبل اللّه جمیعا» (آل عمران، 3/103).

و آیا این نگهبانی خود و دیگران به وسیله‌ی قرآن امر محالی است و یا ممکن؟ و این امر ممکن میسور است یا معسور؟ «یرید اللّه بکم الیسر ولا یرید بکم العسر» (بقره ،2/185) اعتصام به حبل اللّه که قرآن است.حبال اللّه نیست، حبل اللّه و یگانه است، و نه چند گانه و یا چند گونه، و چنانکه خدا واحد است «حبل اللّه»، نیز واحد است و اگر حالت اتصال بین مکلّفان و خدا، متعدد است، اینجا زائد ذکر شده، و این واحد، همان وحدت قرآنی را بیان می‌کند. بنابراین اعتصام به قرآن، هم ممکن است و هم میسور. اعتصام دارای سه بُعد است که بُعد اوّل آن، دست کم اینست که طلب عصمت علمی و معرفتی و دلالتی به قرآن است؛ بدین معنا که آموزه‌ی احکامی تکلیفی برای کل مکلفان مورد امر است.

بیّنات:با توجه به اینکه حضرت‌عالی سالها در تفسیر قرآن کار کردید چه مقدمات و تمهیداتی را در تفسیر قرآن لازم می‌دانید.

آیت‌اللّه صادقی: مقدمات دوگونه است. یک: مقدماتی است که مفسّر بتواند پاسخگوی نظرات مخالف قرآن باشد. و دو: مقدمات عادی و عمومی است.در روایتی از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه است که می‌فرماید: انّ القرآن علی اربعة اشیاء علی العبارة والاشارة واللطائف والحقایق. فالعبارة للعوام، والاشارة للخواص، واللطائف للاولیاء، والحقایق للانبیاء، مقصود از عبارت، لفظ نیست. چون اگر لفظ بود همین لفظ را بکار می‌برد. بعد از لفظ معنا است. بعد از معنا هم اشاره و لطایف است. اینجا بعد از عبارت اشاره فرموده، پس عبارت یعنی معنا، که به معانی تحت اللفظی، نصّی و ظاهری قرآن نظر دارد، و به کل عوام مسلمانان مربوط است و در اختصاص کسانی هم نیست. مراحل بعدی شرایطی دارد، و شرایط کسانی‌که اهل اشاره و اهل لطائفند و اهل عمقند شرایط دیگری است، شرایط آن را عرض کردم که با دو چشم وارد حوزه شدم. یک چشم فرعی یا حاشیه‌ای که نظر به علوم است. علوم حوزه را آن‌گونه که مراجع دیدند. بنده خودم بهتر دیدم، یا دست کم همان‌طور دیدم، ولی دیدن آنها برایشان اصالت داشته است.

ببیند حرف‌های دیگران را، حرف‌های به‌نام اسلام را، حرف‌های به نام قرآن را، حرف‌های به‌نام تشیع و تسنن را، و بعد بر محور قرآن تصحیح و تفسیرشان کنید، آنچه با قرآن موافق است بپذیرید و آنچه مخالف است، رد کنید. این بُعد تخصصی است. در بُعد عامیانه، عوام که بخواهند قرآن را بفهمند. با اینکه دروس حوزوی ندیده‌اند، نقض و ابرام نکرده‌اند،ان قلت قلت نکرده‌اند، اینها فهمشان نسبت به عبارات ظاهری قرآن، نصاً و ظاهراً منوط است که لغت عربی را عمیقاً بدانند. یعنی دانستن لغات عربی با لغات خودشان یکسان باشد. اگر یکسان باشد با تعمّق در آیات که: «افلا تذکّرون» (یونس،10/3)، «افلا تتفکرون» (انعام،6/50)، «ولقد یسرنا القرآن للذکّر فهل من مدّکر» (قمر،54/17) یعنی طبق لغت، آن هم لغت قرآن، چون لغتها أحیاناً تضاد و تناقض دارند. ولی قرآن هم از نظر لغت، هم جمله، هم دلالت فصاحتی و بلاغتی، حتّی صرف و وزن، خودش مستغنی از دیگران است. یعنی همان‌گونه که خدا ذاتاً و صفاتاً و افعالا، مستغنی از دیگران است، و دیگران احتیاج به او دارند و کلّ احتیاجند: «یا ایّها النّاس انتم الفقراء الی اللّه واللّه هو الغنی حمید» (فاطر، 35/15) همان‌طور هم قرآنِ خدا، کتاب خدا، احتیاج به هیچ چیزی ندارد،نه لغتش به لغتی، نه ادبش به ادبی، نه صرفش به صرفی. نه نحوش به نحوی، نه معانی‌اش به معانی دیگر. هیچ چیز، بنابراین قرآن مفسّر مطالب دیگران است نه دیگران مفسّر قرآن. مفسّر، در حقیقت مستفسر است. یعنی قرآن را با قرآن فهمیدن، نه قرآن را با دیگر چیزهای غیر مطلق که به عنوان تحمیل باطل باشد یا محتمل الباطل باشد.

بنابراین اگر ترجمه‌ی صحیحی برای فارسی زبانان، یا برای دیگران، ترجمه‌ای که ترجمان باشد، بر‌گردان مطالب آیات قرآن از نظر نصّی و از نظر ظاهری صد‌در صد باشد، باید منظور نظر عامیان و دیگران باشد، «والعبارة للعوام» این برای عوام کافی است. امّا دیگران که دارای تخصص هستند ، تخصص در علوم اسلامی، فقه، اصول، فلسفه، عرفان و… درست است فقه و اصول و دروس حوزه مدخلیت اصلی در فهم قرآن ندارند. ولی در اثبات و ردّ مدخلیّت دارند. اگر کسی اصلاً حوزه را ندیده باشد احیاناً آزادتر است در فهم قرآن. چون کسانی‌که حوزه را دیدند نوعاً غرق می‌شوند در مطالب حوزه، وقتی غرق می‌شوند در ان قلت وقلتها و دلیلها و منطق‌های غیر مطلق. این است که تحمیل می‌کنند بر قرآن، یا اصلاً سراغ قرآن نمی‌روند.

حوزویها تقریباً در صد خیلی بالایی، کسانی‌که با دو چشم به حوزه نظر می‌کنند کاری به قرآن ندارند، کسی‌که وارد حوزه می‌شود، اهل هر صنفی که باشد، بدون سابقه‌‌ی قرآنی می‌آید، ولو به خیال قرآنی وارد می‌شود، و بعداً این علوم حوزوی را اصالت می‌دهد، به‌طوری اصالت می‌دهد که اصلاً به قرآن توجه ندارد، و اگر هم به قرآن مراجعه کند، تحمیل می‌کند بر قرآن. بر خلاف نصوص قرآن و ظواهر مسلّم، نظر می‌دهد، ولی بر خلاف کتب متداول دلش نمی‌آید نظر بدهد.

این مختصری است از شرایط که با عدم توجه به حرف‌های دیگران، روایات، اقوال و نظرات مطرح شد. و با توجه به آنها برای کسی که می‌خواهد تخصص داشته باشد، که بتواند ردّ و قبول کند. باید به هیچ رأیی، به هیچ قولی، به هیچ نظری، به هیچ روایتی ولو متواتر، اصلاً اصالت ندهد. ما روایت متواتر داریم، که غلط است، بر خلاف عقل است. بر خلاف علم مطلق است. بر خلاف قرآن است. بنابراین روایات اصالت ندارند. بله، سنّت اصالت دارد. سنّتِ قطعی رسول خدا صلوات الله علیه که طبعاً موافق قرآن است و شارح قرآن نیست. بلکه منشرح قرآن است. مستفسر از قرآن است، آن قابل قبول است.

بیّنات: بنابراین اینکه می‌گویند تفسیر و مفسّر، مقدمات و شرایطی دارد حضرت عالی می‌فرمایید حتی علوم معانی، بیان و… مقدمه‌ی برای تفسیر نیست.

آیت‌اللّه صادقی: عرض کردم، لغت، معانی، بیان، به صورت مطلق بر محور قرآن ارزش دارد. اگر ادبیات عربی بر محور ادبیات دیگران است، به درد نمی‌خورد و برای دیگران خوب است. و لکن اگر قرآن مثلاً «جاءَ» را متعدّی استعمال کرده و لغت می‌گوید جاءَ لازم است. بنابراین، تخصصی که قرآن دارد، در همه‌ی جهات است، از جمله لغت. لغت قرآنی، لغتی است خالد و ابدی. لغتی است بیِّن. لغتی است ثابت که اصلاً قابل تعویض نیست. هر لغتی قرآنی در هر جا که هست، جایش ثابت، معنایش ثابت و مرادش ثابت است. بنابراین لغات قرآن را از خود قرآن ، ادب قرآن را از خود قرآن می‌گیریم. همه چیز قرآن را از خود قرآن باید گرفت، که کلاً تفسیر قرآن به قرآن است.

بیّنات: همین نکاتی که می‌فرمایید، اینها را از علوم غیر قرآنی استفاده می‌کنید؟ یا از خود قرآن؟

آیت‌اللّه صادقی: از خود قرآن، یعنی لغت قرآن را از خود قرآن استفاده می‌کنیم. قرآن، هم کتاب لغت است، هم کتاب صرف هست، هم نحو است،هم کتاب عرفان است.هم کتاب فلسفه است و همه چیز است. همان‌طوری‌که خدا در ذات و صفات و افعالش نیاز به دیگران ندارد، بلکه دیگران نیاز به او دارند، قرآن هم همین‌گونه است. آیا آنجا که اختلاف باشد، حرف سیبویه مقدم است یا حرف قرآن؟ چون سیبویه‌ها و اخفش‌ها معصوم نیستند، ولی قرآن در کل ابعاد دلالی و مدلولی و ظاهری و باطنی و در کلّ جهات، حتی وزنی، در مرتبه‌ی فوق‌العاده اعجاز و معصوم است. مثلاً قرآن می‌گوید: «عصی آدم ربه فغوی» (طه،20/121)، آقایان معنی کردند که ترک اولی است. اصلاً عصی، غیر از ترک اولی است. عصی، عصیان است، گناه است، مامون الرشید از امام رض علیه السلام سوال کرد شما که می‌فرمایید انبیا معصومند. پس «عصی آدم ربه فغوی» چیست؟

حضرت فرمود دنباله‌ی آیه را بخوان: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه وهدی» (طه/122) سپس ـ پس از عصیانش‌ـ او را برگزید که بدو برگشت و هدایتش کرد. عصیان قبل از رسالت بود. ممکن است رسولی قبل رسالت عصیان کند، ولی بعد از رسالت عصیان نمی‌کند. البته درجات انبیا هم مختلف است. انبیای اولو‌العزم هیچ‌گاه گناه نمی‌کنند. نه قبل از رسالت و نه بعد از رسالت، و لیکن آدم که در پایین‌ترین و فرو‌ترین مراتب رسالت است، در قبل از رسالت گناه کرد. عصی، عصی است. کُتِبَ، کتب است.

بیّنات: جنبه‌ی دیگر سؤال ما اینست که آیا علوم قرآن اصطلاحی مثل ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و مانند آنها در فهم و تفسیر قرآن نقشی دارند؟ اگر دارند چه مقدار است؟

آیت‌اللّه صادقی: اگر مراد از علوم قرآن، علومی است ورای قرآن که تحمیل برقرآن می‌شود، آن علوم قرآنی نیست. هر علمی که ورای قرآن است، مطلق نیست. این علوم قرآنی نیست بلکه تحمیل بر قرآن است. بله، علومی در خود قرآن است یعنی تمام علوم تجربی، علوم معرفتی، علوم لغتی، تمام از خود قرآن بدست می‌آید. مثلاً آیه‌ی «ولا یأتونک بمثل الا جئناک بالحق واحسن تفسیرا» (فرقان، 25/33) و مَثَلی برایت نمی‌آورند مگر اینکه برای تو کل حق و بهترین تفسیر (حق را) می‌آوریم. در این آیه مَثَل اثبات حقیقت نمی‌کند. مَثَل حقیقت را توضیح می‌دهد. حالا، «الا جئناک» در قرآن حق است و اصالت دارد. اما حق قرآن دو بعدی است. یک حقی است که روشن است کاملاً، این مَثَل نیست. یک حقی است که کاملاً روشن نیست. بنابراین «القرآن یفسِّر بعضه بعضا وینطق بعضه علی بعض»ٍ که طبق آن آیه‌های دیگر، خود قرآن، خود را تفسیر می‌کند. وانگهی اگر ما هیچ دلیل نداشتیم که قرآن خودش را تفسیر می‌کند آیا کلام خدا تضاد دارد، تناقض دارد؟ نه، بنابراین کلمات خدا طبیعی است، که کلمات دیگر خدا را تبیین و تفسیر می‌کند. مثلاً «خلق السّموات والارض فی ستة ایام» (اعراف، 7/54) سموات جمع و نظرش به هفت تا است، جمعش معلوم است. ستة ایام معلوم است.هفت تا آسمان را چه کسی معلوم می‌کند. هفت تا را سبع سموات معلوم می‌کند. پس قرآن، خودش را تفسیر می‌کند. چه محکمات و چه متشابهات.

بیّنات: پس شأن نزول چه نقشی دارد؟

آیت‌اللّه صادقی: شأن نزول‌ها اصالت ندارند. در روایتی از امام باقر علیه السلام نقل شده است که اگر قرآن منحصر به شان نزول باشد: «لمات القران کلّّه» تمام قرآن می‌‌میرد. چون شأن نزول، مخصوص همان زمان است. بله، شأن نزولِ ثابتِ مسلمِ قطعی که با لحن آیه، با نصّ آیه یا با ظاهر آیه موافقت داشته باشد این قبول است. ولی شأن نزول، به زمان نزول تخصیص نمی‌دهد. چون قرآن کتابی است محوری، خالد و ابدی، از نظر کل مکلفان در طول زمان و عرض زمین، مثلاً «یسئلونک عن الروح» (اسراء، 17/85) این سؤال «یسئلونک» استمرار دارد و اختصاص به زمان خاصی ندارد. هر سؤالی، از هر کسی، از هر روحی، روح نباتی، روح حیوانی، روح فرشته، روح انسانی، روح جن، روح نبوت، هر سوالی از روح بشود، خود روح مراد است، گرچه اینجا مورد مسلّمش روح قرآن است . بنابراین شأن نزول، شأن ثابت و شأن لازمی در فهم آیه ندارد. و اصولاً مهم‌ترین کتاب وحیانی است برای تمامی زمان‌ها و زمینه‌های تکلیفی. هرگز حکمی را چه خصوصی و چه کلی فروگذار نکرده است.

فرضاً اگر شأن نزول کلاً از بین برود آیه دلالت بر مطلبی دارد یا نه؟ چون قرآن نظر به مطلبی دارد. اگر شأن نزول نباشد. پس قرآن ناقص است. خود قرآن شأن نزول و غیر شأن نزول را تفسیر می‌کند، نه شأن نزول، قرآن را تفسیر کند. بله، برای کسانی‌که قدرت فهمشان زیاد نیست شأن نزول‌هایی بسیار ثابت و قوی، مؤید بر تفهم قرآن است ولی برای کسانی‌که عریق و عمیق هستند در قرآن پژوهی، شأن نزول، شأنی ندارد.

بیّنات: سؤال بعدی ما؛ نکته‌ای است که در قسمت اوّل اشاره فرمودید و آن جمله‌ی معروف«ظنی الدلاله» بودن قرآن از صاحب معالم است که برخی فقیهان و دیگران همین‌گونه این حرف را ادامه دادند و بحث‌های مفصلی در این زمینه شده است. حضرتعالی بسیار تلاش کرده‌اید که این مسأله را از ریشه بزنید و فرمودید که غلط است، حال ریشه‌ی این سخن از کجاست و انگیزه‌ی ایشان چه بوده که چنین حرفی را بیان کرده است.

آیت‌اللّه صادقی:‌ قبلاً عرض کردم، این کلام ریشه‌اش در کفار و مسلمانان ساده‌اندیش است. در عین حال، کلام صاحب معالم را دو گونه می‌توانیم توجیه و تبیین کنیم. توجیه این است که گفته شود مراد صاحب معالم، آیات متشابهات است. ولی سؤال می‌شود، اگر آیات متشابهات ظنی الدلاله هست ـ که ظنی الدلاله هم نیست ـ متشابهات اصلاً در احکام نیست بلکه در ذات خدا و صفات و افعال خداست. احکام کلاً محکمات است. این اشکال اوّل است.

اشکال دوم این است که اصولاً متشابهات دال نیستند، مثل حروف مقطّعه، حروف مقطّعه‌ی قرآن، دلالت بر چیزی ندارند: الف، لام، راء، چی است؟ معلوم نیست. رمزی است. متشابهات هم در بُعد تشابه دال نیستند. موقعی دال می‌شوند و دلالت قطعی صد‌در‌صد پیدا می‌کنند که یا پیرو محکمات بشوند و یا در خود متشابه دقت شود. مثلاً «ید اللّه» را کسی که توجه نمی‌کند می‌گوید که یَد، ید است. خوب خدا هم دست دارد ما هم دست داریم. می‌گوییم نخیر، این ید هم، ید خالقی است. همان‌طور که خالق با مخلوق فرق دارد در کل جهات، ید خالق هم با ید مخلوق فرق دارد، که در بحث متشابهات عرض می‌کنم.

مطلب دیگر این است که اصولاً قرآن چه ظنّی دارد؟ آیا قرآن ظنی الدلاله است و قطعی السند، حدیث قطعی الدلاله، و ظنی السند؟ این دروغ است. اولاً حدیث همیشه ظنی السند، و قطعی الدلاله نیست. با وجود ابتلائات، تقیه، تناسخ، نقل اشتباه و… چطور احادیث قطعی الدلاله است.

قرآن قطعی السند است، معلوم است. این قرآن قطعی السند، چرا ظنی الدلاله است؟ ظنی الدلاله از چند جهت است: یا جهل است یا ظلم است، یا خیانت است، یا عجز است. یا هر چهار تاست. این همه منقصت نسبت به خدا داده شده است. وقتی شخص مجنونی مثلاً دست روی سرش بگذارد و بگوید آی سرم، این ظنی الدلاله است؟ تا چه رسد به عقلا، تا چه رسد به خالقِ کل عقلا، تا چه رسد به خالق کل، کل معصومان، کل جهان، کل فطرتها، در کتابی که می‌فرماید: بیان للناس، نور، تبیان، هدی، آیا ظن و گمانی است، با آنکه قرآن در دلالتش همچون مدلولش در بالاترین درجات اعجاز است آیا ظنی است؟ در یکی از آیات می‌فرماید که: «ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدی من بعد ما بیّناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون» (بقره، 2/159) کتمان کتاب دو گونه است یک کتمان، اینکه تورات وقتی چاپی نبود و خطی بود، کتمان می‌کردند. این ملعون است. یک کتمانِ بدتر که کتاب در دسترس همه هست. در همه‌ی خانه‌ها هست بعضی‌ها کتمان می‌کنند دلالت آن را. کتمان دلالی، خیانت بیشتری است یا کتمان خود کتاب؟

این قرآن که در همه‌ی خانه‌هاست، خودش می‌گوید بیّنات است، نور است. تبیین است، هدایت است، برهان است و…. اگر این قرآن را کتمان کنی و بگویی ظنی الدلاله است، آیا ظنی الدلاله بودن قرآن، کتمان قرآن هست یا نه؟‌ این کتمان بدتر از پنهان کردن قرآن است.

این تهمت به خداست. تهمت می‌زنیم که این کتاب نه بیِّن است، نه روشن است، نه نور است، نه برهان است، نه واضح است، اولاً این تهمت با نصوص قرآن ردّ می‌شود، ثانیاً با وضع دلالی قرآن، ثالثاً این چنین حرفی دلیل ندارد.

یکی از دوستان می‌گفت که با یکی از مراجع موجود صحبت می‌کردم. گفتم که آیا قرآن ظنی الدلاله است یا قطعی الدلاله ؟ گفت: ظنی الدلاله است.

گفتم این فرمایش شما که گفتید قرآن ظنی الدلاله است. خودش قطعی است؟ گفت: قطعی است. گفتم: پس شما از خدا، بیانت روشن‌تر است؟ حرف شما قطعی است ولی حرف خدا ظنّی است؟

عرض کردم کفار می‌خواستند این قرآن در میان مسلمانان، لفظش باشد، جسمش باشد، قرائتش باشد، خوشخوانی‌اش باشد. ولی معارفش نباشد. چون معارف قرآن، خطرناک‌ترین چیز است برای از بین بردن افکار کفار و سلطه‌ی دولت اسلامی.

بیّنات: ظاهراً به یکی از علمای نجف می‌گویند، که خوب است در حوزه روی قرآن بیشتر کار بشود. طلبه‌ها با قرآن بیشتر سر و کار داشته باشند. آن آقا گفته بود چرا ما طلبه‌ها را با این حرفها معطل کنیم. قرآن عبارت از سه چیز است. مسائل توحیدیه، مسائل اخلاقیه و مسائل عملیه، اما در مسائل توحیدیه مثل «هو اللّه الواحد» یا «اللّه لا اله الا هو»، معلوم است که خدا واحد است. اما در مسائل اخلاقیه، اینها امور خیلی مهمی نیستند. امّا درمسائل فرعیه، مثل نماز و زکات، قرآن فقط مجملاتی از آنها را بیان کرده: اقیموا الصلوة، آتوا الزکوة، و امثال اینها و آنچه مهم است تفسیر آنها در فقه آمده و ما طلبه‌ها را نباید در آن مسائل که موجب معطل ماندن ما است تشویق و ترغیب کنیم. نظر حضرت‌عالی در این باره چیست؟

آیت‌الله صادقی: این معنیش تقدم متناقضات و متضادات و مشکوکات است بر یقینیات. مثلاً اگر کسی تشنه است، هم آب صاف چشمه جلو چشمش است و هم آب گندیده کثیف، آیا می‌آید وقت مصرف می‌کند و کار می‌کند مدتی که این آب گندیدة کثیف را صاف کند و بخورد، یا آب صاف چشمه را می‌خورد. کدام عاقل‌ترند؟ یا اگر شما تشنه‌اید، یک بچه‌ای آب از چشمه برایتان می‌آورد و یک پیرمرد هشتاد سالة بزرگ همچنین، از گنداب آب بیاورد. کدامیک را می‌خورید. قرآن که تمامش صاف است و تمامش ماءِ زلال است، تمامش روشن است، تمامش بیِّن است، در عین بیِّن بودن، آنقدر عمق داردکه هر قدر فکر کنید، باز جا دارد. همان‌طور که خدا نهایت ندارد. قرآن هم نهایت ندارد. از جمله حضرت رض علیه السلام که خدمتشان عرض شد که شما قرآن را چند روزه می‌خوانید (یک دوره) فرمود: سه روزه، عرض کردند، یک روزه هم می‌شود؟ فرمود؛ در آیه‌ها تاٌمل می‌کنم. این معصوم دوم در معصوم اول که قرآن است کاوش می‌کند. دقت می‌کند در ظاهر، باطن، اشارات، لطائف، حقایق، حتی در ظاهر آیات تأمل می‌کند.

بنابراین روی قرآن کارکردن، چند خصوصیت و چند برتری‌دارد:

1. کتاب خداست، ظنی نیست، شکی نیست، جعلی نیست.

2. خدا بخشی از علم خودش را که امکان تفهّم و دریافت برای کلّ مکلفان در طول زمان و عرض زمین است القا کرده، نه برای عرب، نه برای عجم، نه برای بی‌سواد. نه برای فیلسوف، بلکه برای کل. یعنی کل علما در هر درجه‌ای از علم، در هر علمی از علوم برسند، باز نیازمند به تفکرات قرآنی هستند. آیا ما کتاب خدا را رها کنیم، بعد برویم سراغ قال…. قال…، بعد پنجاه ـ‌‌شصت سال احوط، اقوی،أولی، تازه خلاف نص، خلاف علم، خلاف عقل، خلاف حس. که واقعاً این جمله‌ی تلخی است که من عرض می‌کنم، و لکن، اگر این فقه سنتی‌مان را، تفسیر سنتی‌مان را، که مبتلا به تناقضات درونی و بیرونی است، مسلمانی با چشم باز نگاه کند، کافر می‌شود و اگر کافر نگاه کند، کافر‌تر می‌شود. ما چقدر در کتابی که آیات بینات است و برای فکر کردن، خدا راه را نشان داده، تأمل کردیم.

تأمل‌ها و تفکرها در قرآن برای این است که راه باز‌تر شود، برای بدست آوردن معانی باطنی، معانی اشاری، معانی لطائف قرآن و اشارات قرآن است. این حرف خیلی عجیب است. من یادم هست که به مرحوم آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه ـ با هم خیلی رفاقت داشتیم‌ـ عرض کردم که شما تفسیر قرآن را، چرا ترک فرمودید ـ‌شب‌های جمعه تفسیر می‌گفتند‌ـ گفت مطلبی است که نمی‌توانم به همه بگویم، به شما می‌گویم: یک آقایی که اسمش را نمی‌برم رساله نوشته و رساله‌اش الان در اتاق است؛ با من برخورد کرد و گفت: آسید ابوالقاسم کجا می‌روی ـ او مرجع بود‌ـ گفتم: می‌روم درس تفسیر. گفت، آخه تو پس فردا مرجعی، چنینی، چنانی، به کتاب عوام چکار داری. قال عیسی، قال موسی چه فایده‌ای دارد؟.

یعنی این‌قدر این انسان بی‌معرفت به کتاب خداست، که کتاب اللّه را، قال موسی، قال عیسی و توضیح واضحات تعبیر کند. آیا قرآن توضیح واضحات است، با آنکه در کل ابعاد بر مبنای فطرت و عقل و علم مطلق بحث می‌کند و نشانگر مراحل بعدی و تبلورات بعدی است. به جای این برود هفتاد ـ‌‌هشتاد سال در مطالبی که آیا این سند درست است یا نه؟ فرض کنید سند درست است، اما مطلب غلط است. مثلاً در باب مشارب کتاب وسائل الشیعه بابی هست که حدود پنجاه حدیث دارد و اکثر قریب به اتفاق احادیث، الاّ یک حدیث می‌گوید که: سائلی از امام سوال می‌کند که اگر ما انگور را بفروشیم به کسی که مطمئناً شراب می‌کند، اشکال دارد؟ حضرت گفته است: نه!. پدرم هم چنین می‌کرد. این احادیث ظاهراً صحیحه‌ و موثقه‌اند ولی یک حدیث ضعیف و مرسل است که می‌فرماید: لا لقوله تعالی:« ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان.» (مائده،5/2) نه، زیرا برگناه و عدوان دشمنی مکنید. و این کار کمک به گناه و دشمنی است. کسانی‌که مطلب باطلی می‌خواهند به خورد مردم بدهند سند هم درست می‌کنند یا فرض کنید سند درست نمی‌کنند. اگر صدها هزار مسلمان، مطلبی را بگویند که بر خلاف قرآن باشد، بر خلاف عقل مطلق، علم مطلق باشد. این قابل قبول نیست. بنابراین محور اصلی ما در بُعد معبود، اللّه است و در بُعد پیروی از حرف‌های صحیح، قرآن است.

بیّنات: در ضمن فرمایشاتتان اشاره فرمودید که ـ‌در مقدمه تفسیرتان هم فرمودید ‌‌ـ همه‌ی شیوه‌های تفسیر نادرستند جز شیوه‌ی تفسیر قرآن با قرآن و این همان شیوه‌ی تفسیر پیامبر و امامان‌علیهم‌السلام است. بر مفسّران لازم است، این روش تفسیری را از معلمان معصوم یاد بگیرند و در تفسیر آیات بکار ببرند. حالا سوال این است که حضرت‌عالی چطور شد که به این سمت رو آوردید و این روش تفسیری را بکار بستید و نمونه‌هایی از آن را اگر در خاطرتان هست، بفرمایید.

آیت‌اللّه صادقی: همان‌طور که قبلاً عرض کردم، قرآن کلام خداست و همان‌گونه که خداوند نیازی به دیگران ندارد، کتابش هم نیازی به دیگران ندارد. بنابراین اگر نیازی در استفسار آیاتی از قرآن هست، همین نیاز را خود قرآن برطرف می‌کند. این دلیل عقلی‌اش است. دلیل نقلی‌اش هم زیاد است. مثلاً در آیه‌ی «ولا یأتونک بمثل الاّ جئناک بالحق واحسن تفسیرا» (فرقان،22/33) جئناک کیست؟ خداست. خدا چی آورده است. خدا حق آورده، مخاطبش هم پیامبر است. برای پیامبر در مقابل مثل‌های دیگران که با مثلها می‌خواهند حقایق را وارونه کنند و باطل را درست کنند، می‌گوید که «الاّ جئناک». پس قرآن دو بعدی است. یکی حق است و یکی احسن تفسیراً است. یعنی کل حقایقی را که امکان فهم آنها وجود دارد، برای کل مکلّفان در طول و عرض جهان، تا قیام قیامت بیان کرده؛ و احسن تفسیرا، یعنی تفسیر، یا اصح است یا صحیح یا حسن یا احسن، تفسیر احسن، همان‌طوری‌که قرآن حقش احسن الحقایق است، تفسیرش هم احسن تفاسیراست. بنابراین به کمک این آیه و آیه‌های دیگر، قرآن خود خویشتن را تفسیر می‌کند. بله، تفکر، تفهم، فکر مطلقِ بی‌شائبه، تعقل مطلقِ بی‌شائبه، اینها مقدماتی است که خود قرآن دارد: أفلا تعقلون، أفلا یشعرون، أفلا یتدبرون.

بنابراین تفسیر به رأی، رأی غیر مطلق است، رأی غیر مطلق یا رأی باطل، چون انسان در مثلثی است. یا رأی مطلق است یا رأی غیر مطلق است یا رأی باطل، تحمیل رأی باطل بر قرآن خیانت است. تحمیل رأی غیر مطلق بر قرآن خیانت است. یعنی یا خدا قرآن را تفسیر می‌کند یا خداییها، که فطرت و عقل و علم مطلق است. یا غیر خدا. اگر غیر خداییها که نه قرآن است، نه سنّت قطعیه است، نه فکر مطلق است، نه عقل مطلق است، نه علم مطلق است تفسیر کند، این تفسیر به رأی است.

انتظارات غیر مطلق، تحمیل بر نص قرآن کردن، تحمیل بر آیات قرآن کردن، مسلماً مردود است.

بیّنات: لطفاً مثالی از این‌گونه تفسیر قرآن از زبان معصومان بیان بفرمایید.

آیت‌اللّه صادقی: این‌جا دو مطلب است. یک وقت است که یا مثالی از معصومان در دسترس نیست که قرآن را با قرآن تفسیر کردند و یا هست. می‌گوییم چه باشد و چه نباشد، قرآن خود خویشتن را تفسیر می‌کند. ولی نمونه‌هایی در دو بعد وجود دارد. در روایات تفسیری، نوعاً رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی و دیگران امامان‌علیهم‌السلام قرآن را با قرآن تفسیر می‌کنند. مثلاً فرض کنید در دعای ندبه که ولی امرـ صلوات الله علیه ـ فرمودند:« و قلت: قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی وقلت ما سئلتکم من اجر فهو لکم وقلت ما اسئلکم علیه من اجر ٍالا من شاء ان یتّخذ الی ربّه سبیلا» سوال پیش می‌آید. مگر مودت به قربی اجر مهمی نیست. مثل اینکه تاجری به پسرش پول می‌دهد. می‌گوید پسر، این پول مال تو وتجارت کن به شرط اینکه از من راهنمایی بخواهی. یعنی اجر پول من این است که از من راهنمایی بخواهی. این در حقیقت اجر نیست بلکه یک چیز فوق‌العاده اضافه بر پولی است که داده. در اینجا هم، رسول رسالتش را ادا کرده، اجر رسالت هم پول نیست. چیز دیگری هم نیست. فقط اجر رسالت، آن کاری است که شما را به رسالت نزدیک کند، که می‌گوید « فهو لکم»، این اجر به نفع شماست و اینکه «من اتّخذ الی ربّه سبیلا». کسی‌که اتخاذ سبیل الی رب می‌کند. در حقیقت نور علی نور است. و از این قبیل است مثلاً در «وممّا رزقناهم ینفقون» (بقره،2/3 )، امام می‌فرماید: «ممّا علّمناهم یقصّون» چرا؟ چون «هم» مجموعة روح و جسم است، حالا روح اهم است یا جسم؟ اینجا امام تفسیر به مطلب خفی کرده است، چون مردم نوعاً خود را جسم می‌دانند و رزق را روزی رساندن جسمانی می‌‌دانند؛ و لذا غافلند از رزق معنوی، «ممّا علّمناهم یقصّون»، عقائد و علوم را هم شامل است. از این قبیل ما زیاد داریم. روایات درستی که مطابقت با منطق وحی دارد، اینها نوعاً تفسیر آیات به آیات است.

بیّنات: سؤال بعدی ما راجع به تفسیر به رأی است که اشاره فرمودید: هر رأی و نظری را که مطابق با معیارهای قرآنی باشد تفسیر به رأی نمی‌دانید. سوال ما اینست که آن معیارها چیست؟

آیت‌اللّه صادقی: چون با تقابل تفسیر به رأی، با تفسیر قرآن به قرآن می‌فهمیم که تفسیر قرآن دارای ابعادی است. بُعد اصلی، تفسیر قرآن به قرآن است. بُعد فرعی تفسیر قرآن به عقل مطلق، علم مطلق، ادبیات مطلق است. تفسیر قرآن به قرآن در دو بُعد مورد نظرمان است. یعنی تفسیر قرآن به حقّ تفسیر. حق تفسیر بعد اولی، محوری‌اش قرآن است، بعد دومی و حاشیه‌ای، عقل مطلق را بکار بردن. علم مطلق را به کار بردن، مقابلش تفسیر به رأی است. تفسیر به رأی، یعنی حق نیست. نه حق اصلی قرآنی است، نه حق فرعی فطری و فکری است. بنابراین تفسیر به رأی، همان‌طور که عرض کردم، تفسیر تحمیلی است یا تحمیل بر نص است یا تحمیل بر ظاهر است، نص و ظاهر قرآنی هم اگر نه نفی دارد و نه اثبات، تحمیل کردن به آن نیز تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی دارای ابعادی است. تحمیل به نص، تحمیل به ظاهر، تحمیل به آنچه که نه نص است، نه ظاهر است.

بنابراین روایاتی که ثابت الصدور نیست و با منطق قرآن جور نیست، پذیرفته نیست، روایاتی هم که ثابت الصدور نیست و بر خلاف نص قرآن است، تفسیر به رأی است. اقوال و روایات و نظرات و متواترات و حتی ضروریات هم که برخلاف قرآن است قابل قبول نیست و ما زیاد داریم. در فقهمان هم زیاد داریم. در غیر فقهمان هم زیاد داریم مثلاً در باب حرمت رضاعی، قرآن می‌گوید موردش دو‌تاست. آقایان می‌گویند هفت تا، یا چهارده‌تا است. «وامهاتکم التی ارضعنکم واخواتکم من الرضاعة» (نساء،4/23) با یکی از بزرگان بحث کردیم ـ‌نمی‌خواهم اسمش را ببرم‌ـ از جمله فرمود: «یحرم من الرضاعة، ما یحرم من النسب» نص است براین که: آنچه از نظر نسبی حرام است از نظر رضاعی: شیر خوارگی ـ‌‌هم‌‌ـ حرام است، گفتم: اولاً این نص نیست بلکه مطلق است که نص آیه آن را به دو دسته تقیید می‌کند، گفتند: این دو مورد را آیه تصریح دارد، و موارد دیگر را روایت. گفتم: آیه نص است در همین دو مورد زیرا اگر مانند این حدیث مطلق بود عبارت درستش این بود که: «وهنّ من الرضاعة» و تمامی این هفت از شیر‌خوارگی هم حرام است.ولی با اینکه این جمله هم مختصرتر است و هم بیانگر کلی، جمله خصوص این دو مورد را بیان فرموده، در آخر سر قبول کرد و گفت: بنابراین کتاب فقهی «تبصرة الفقهاء» که شما نوشتید بر خلاف فقه است. گفتم: این فقه را باید خارج کرد و بعد فقه قرآن را جایگزین آن کرد. کما اینکه ادب و لغت و فلسفه و عرفان و اخلاق و همه را بر محور قرآن که کتاب معصوم است باید جایگزین کرد.

بیّنات:بنابراین مثلاً `در اندیشه‌های فلسفی، اندیشه‌های عرفانی، اینها که حالا اصطلاحاً در تفاسیر هم می‌گویند تفسیر عرفانی و تفسیر فلسفی شما تا چه حدّ اینها را درست می‌دانید؟ آیا اینها مصداق تفسیر به رأی نیست؟

آیت اللّه صادقی: اندیشه‌های فلسفی، عرفانی، عقیدتی، ادبی، لغوی و… ،اگر اتخاذ از قرآن نشده است، مطلق نیست. و این مطلق نبودن بین دو مرحله است. یا غلط است و یا مشکوک. چون مطلق نیست. چیزیکه مطلق نیست، معصوم نیست، یا غلط است یا محتمل الصحة و محتمل البطلان است.با اینها نمی‌شود آنچه حقیقت صد‌در‌صد است تفسیر کرد. وانگهی، مثلاً ما تفسیر ادبی قرآن را با ادب عربی بکنیم یا تفسیر منطقی را با منطق بشری بکنیم، منطق بشری شصت و شش تا اشکال دارد. آیات فلسفه‌ی قرآن را با فلسفه‌ی بشری که غلط زیاد دارد تفسیر کنیم، این تحمیل است، غلطهایش تحمیل واضح است. و مشکوک‌هایش تحمیل نا‌معلوم بر معلوم ،یعنی معلوم را در حاشیه‌ی نا‌معلوم قرار دادن. معلوم را باطل کردن با چیزی که باطل است یا معلوم را با نا‌معلوم تفسیرکردن. بنابراین ما تفسیر قرآن را با قرآن، عقل مطلق، علم مطلق، فطرت مطلق، حس مطلق انجام می‌دهیم. منتها تفسیر نیست، استفسار است. چون تفسیر از فسر است فسر یعنی کشف القناع: بازگشایی. اگر در آیاتی بحثی است که روشن است و جنبة دیگرش روشن نیست این را ما استفسار می‌کنیم. یعنی از آیات دیگر که بیانگر این مطلب است استفاده می‌کنیم. بنابراین ما مفسری غیر از قرآن نداریم. غیر از قرآن و قرآنیها. اگر ما بدون عقل، بدون فکر، بدون فطرت قرآن را تفسیر کنیم، این خیلی غلط است.

بیّنات: بنا‌بر اینکه هیچ اندیشه‌ای مطلق نیست و بگوییم نمی‌توانیم با اندیشه‌ها قرآن را تفسیر کنیم، پس باید اندیشه‌ها را تعطیل کرد؟ مثلاً در بحث قضا و قدر، الآن آمده‌اند آن را با علوم روز بررسی کرده‌اند و ثابت کردند که عین تبیین قرآنی است و با قرآن کاملاً مطابقت دارد. این چه اشکالی دارد؟

آیت‌اللّه صادقی: اندیشه دو بُعد دارد. یک اندیشه‌ی خودی است و یک اندیشه بر محور قرآن است. اگر اندیشه‌ای که برمحور قرآن باشد، این درست است. برای اینکه آیاتی که امر به تفکر و تأمل می‌کند زیاد است. ما بدون اندیشه نمی‌توانیم کتاب وحیانی را بفهمیم. بدون علم، کتاب علم را، بدون اندیشه، کتاب اندیشه را، بدون فکر، کتاب فکر را. منتها فکر باید بی‌شائبه باشد، مطلق به این معنا است فکری که ساخته و پرداخته‌ی نظرات خود نباشد. ممکن است فکری ساخته و پرداخته‌ی نظرات علم، نظرات حس باشد، که این نظرات غلط و صحیح دارد. موضوعی که مطلق نیست و غلط و صحیح دارد نمی‌تواند قرآن را تفسیر کند. بنابراین ما استفسار از قرآن می‌کنیم، تفسیر نمی‌کنیم.

استفسار از قرآن در بُعد اوّ‌ل با خود قرآن و در بعد دوم با اندیشه‌های بی‌شائبه است. اندیشه‌ای که رنگ نگرفته، با عینک بی‌رنگ برویم طرف خورشید، خورشید را می‌بینم. ولی با عینک برنگ، خورشید را رنگی می‌بینیم. با عینک اندیشه‌‌ی بی‌رنگ، فقط با دقت، با باریک‌بینی، با تفکر بر مبنای لغت و دلالات ادبی و معنوی قرآن، اگر هم اشکالات و اشتباهی در کار باشد با «امرهم شوری بینهم» (شوری،42/38) حل می‌شود. یعنی کل معارف قرآن بجز تأویلاتی که اختصاص به معصومان دارد، عبارات و اشارات و لطائف، کلاً قابل فهم است، البته درجات دارد. یکی بیشتر می‌فهمد و یکی کم‌تر. و لکن در عبارات کلاً یکسان است.

بیّنات:لطفاً مطلق بودن را با مثالی بیان کنید تا روشن‌تر شود.

آیت‌اللّه صادقی: مطلق بودن دو بعد دارد. یک مطلق بودن معصوم است. یک مطلق بودن یعنی کاوش و کوشش در تفهّم بدون تأثیر‌گیری از آراء، از روایات، از افکار، بلکه صاف وارد شدن در مجال تفهّم آیات قرآنی. اگر ما فکر آزاد بدون تحمیل را بکار نبندیم، فکر و عقل و شعور و دقت، بیکاره خواهند بود. بنابراین فکر و عقل و شعور و علم است، منتها علم مطلق.اگر با عقل مطلق و فطرت مطلق و علم مطلق، کاوش و کوشش بدون نظر به این طرف و آن طرف بکنیم، بر مبنای دلالات بیّنات قرآنی، قرآن را کاملاً فهمید.

بیّنات: سوال بعدی ما راجع به شیوة نگارش تفسیر خود حضرت‌عالی است. حضرت‌عالی در تفسیرتان بسیار از صناعت ترجمه‌ی مرسل استفاده کرده‌اید و از مصدر صناعی استفاده‌ای گسترده برده‌اید. اولاً این شیوه را که شیوه‌ی غیر معمول است به چه انگیزه انتخاب کرده‌‌اید و ثانیاً این شیوه، به عقیده‌ی خودتان چه کمکی در فهم معانی قرآن می‌کند.

آیت‌اللّه صادقی: همان‌طور که بارها عرض کردم، قرآن در کلّ ابعاد در بالاترین مراحل اعجاز است. پس ما که می‌خواهیم ترجمه‌ای یا تفسیری، استفساری از قرآن بکنیم، باید تالی‌تلو قرآن باشد. تالی تلو قرآن بودن یعنی دنبال قرآن رفتن. حتی‌المقدور از الفاظ قرآن، سجع قرآن، قافیة قرآن، وزن قرآن، ادب قرآن و الفاظ آن استفاده کردن و اگر این کار را نکنیم ما قرآن را درست ترجمه و یا تفسیر نکرده‌ایم. چون محور اوّل خود قرآن است، ما که مانند قرآن نمی‌توانیم الفاظی بیاوریم و تفسیر کنیم. بنابراین تالی تلو قرآن، همان‌طور که معصومان از رسول و ائمه‌علیهم‌السلام تالی تلو قرآنند و سنّت تالی تلو قرآن است، ما هم تالی تلو قرآنیم. در تفهّمش، در استدلالش، در دلالتش، در الفاظش.ـ کسی آورده یا نیاورده کاری نداریم ـ. لکن قرآن در زیبایی تعبیر بی‌نظیر هست یا نه؟ ما هم باید در زیبایی تعبیر تفسیرمان و ترجمه‌مان بی‌نظیر باشیم. البته آن مقدار که امکان دارد. الآن بعضی از تفاسیر، عربی است. ولی عربی شبیه به فارسی است. ما همان‌گونه که اقتباس معنوی از قرآن می‌کنیم، در حدّ امکان، اقتباس لفظی هم برای ادای معنی می‌کنیم.

در این دو سه ساله‌ی اخیر ـ چون ترجمه‌ها و تفسیرهای قرآن را مطلق ندیدیم‌ـ ترجمان قرآن را به زبان فارسی، یک جلد ترجمه و پنج جلد تفسیر آیاتی از قرآن را ـ که خلاصه‌ی حدود شصت سال تفکر قرآنی است تألیف کردم، امید است به زودی د ر دسترش قرآن پژوهان قرار گیرد.

ما از وزن، لفظ، لغت، ادب، ترتیب، تنظیم، از کل جهات قرآن تا مقداری که در توان و امکان مان هست بایستی استفاده کنیم. اشخاصی از حوزه بودند که می‌گفتند تفسیرشما عربی‌اش مشکل است. من در جواب عرض می‌کردم که عربیش مشکل نیست. شما عرب نیستید. و الاّ عرب‌های ساده‌ی بی‌سواد هم می‌فهمند و استفاده می‌کنند. من یادم هست، که این جلد سی‌ام که چاپ شد، پس بزرگ من ـ‌احمد، دار الکتاب داشت‌ـ برد قاهره. گفت: تلویزیون قاهره در معرض کتاب، بیست دقیقه راجع به الفرقان بحث می‌کرد. نه تنها بلکه راجع به معنایش راجع به لفظش نیز. گفت: از نظر لفظ و بلاغت و فصاحت فوق کلّ تفاسیر است. آقای شیخ موسی آل‌یاسین در مجمع علمای لبنان که خیلی با ما خوب نبودند، می‌گفت، شیخنا تفسیرک یحلّق علی کافة التفاسیر شیعیه و سنیّة، لفظیّة و معنویّة. گفتم: چطور یحلّق، گفت من هم تفسیر نوشتم. ولی خوب این عبارات شما کجا و عبارات ما کجا، آشیخ محمد جواد مغنیه لبنانی ـ‌‌نویسنده‌ی معروف ‌ـ نظرم هست که در مکتبه‌ای‌لبنانی، گفت که: انا کاتب کتاب الشیعه والحاکمون: من کتاب شیعه وحاکمان را نوشتم. گفتم: وانا کاتب کتاب علی والحاکمون: من هم کتاب علی و حاکمان را نگاشته‌ام، وعلی ‌ علیه السلام امام شیعه است.گفت: کتاب شما هم امام کتاب من است.

این لطف خاص نه از من است، بلکه از قرآن است. یعنی من کوشش و کاوش صد‌در‌صد در دو جهت کردم. یک جهت در تبیین معانی قرآن و یک جهت در الفاظ. در هر دو جهت به‌طور برابر همان‌طور که قرآن در لفظش فوق‌العاده است در معنایش هم فوق‌العاده است. ما حساب کردیم که در لفظ و معنا استفسار قرآنی که تفسیر گفته می‌شود، تالی‌تلو قرآن باشد.

از کل قرآن پژوهان جهان انتظار دارم که با دقت‌های فراوانشان در معارف قرآن، اسلام را از اختلافات عقیدتی واحکامی نجات بخشند، و در صورت لزوم این بنده برای پاسخگویی درباره‌ی معارف قرآنی با تلفن شماره‌ی/2934425 قم، همواره آماده‌ام، که «امرهم شوری بینهم» در امر قرآنی، تا اندازه‌ی توانمان تحقق یابد. «واللّه العالم».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد