می نویسیم برای حنجره ی خسته تو...
می نویسیم برای حنجره ی خسته تو...
برای حنجری که در مدح خود تا کنون ارتعاشی نیافته و آرزویش زخم خوردن در تازیانه های عاشقانه حضرت عشق(علیه السلام) است.
چه زخمهایی که از نگاه ها و کینه ها و حسد ها خورده و چه خنجرهایی که بر این حنجر ننشسته ازحقد دشمنان قسم خورده مادرمان
به خود حق می دهیم تا بنویسیم از برای تن خسته ات که با نیشتر بیهوش کننده ها روی تخت فانی به نظر میرسد، لیک سالهاست این تن مدهوش و بیهوش سرزمین شور و شعور بوده آنهم هروله کنان...واین کجا و آن کجا؟!!!
در قلممان نه نشان درجه چندم لیاقت و یا لوح زرین درایت و یا ستارگان منقش به نقش شجاعت است اما اگر خدا خواهد تا حد و حدودی رفاقت هست.
براستی هرکسی را سنگ محکی است آنهم برای خود او و چه محشریست نوکران مخلص ارباب را از پرده دری حجاب های ناهمکون این دنیا.و براستی چه وقت میتوان رسید به انکه اعلی رقیه است...معلی رقیه.....
های که حال این قلم کم از آن حنجر مجروحت نیست و مدد می طلبد از قدس عالم امکان و مکان که یاری دهد تا بگوییم از تو و همه عاشقانه هایت...
رفیق روزهای قدیمی...
حال که از این خوان نیز عبور کردی یقینا اموری در ذهن متصور است از خواندن در اوج و یا دیگر نخواندنت....
اما آنها که تو و روح بی قرارت را میشناسند یقین دارند که سنگر نوکریت هرچند منبر است لیک سنگرهای بی شمار را آزموده ای و در هر صحنه ای از میدان پر شور کرب که باشی موفقی..آرزوست دیگر....
دلمان می خواهد بخوانی و بخوانی و بخوانی.....هم روضه...هم دعا...و هم شور...که سفره دلدادگی ما با حضرت ارباب با نمک صدای تو رنگین بوده و خواهد بود ان شالله...
به امید آنکه رستگار شویم...
بچه های هیات الرضا علیه السلام