قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

در مبنای همه چیز شک کن، از جمله آموزش های مدرسه ،دانشگاه،والدین ،جامعه lforghan2@ تلگرام hamid_qeydar اینستاگرام
قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

قرآن یگانه نشانه کامل ایمان

در مبنای همه چیز شک کن، از جمله آموزش های مدرسه ،دانشگاه،والدین ،جامعه lforghan2@ تلگرام hamid_qeydar اینستاگرام

علم اصول در ترازوی نقد

علم اصول در ترازوی نقد

              تذکر: مطالبی که در این مقاله از نظر خوانندگان می گذرد مصاحبه ای است که چندی پیش از سوی معاونت پژوهشی مرکز مدیریت حوزه علمیه قم صورت گرفته که در کتاب «جایگاه شناسی علم اصول ،ج1» به چاپ رسیده است.

اشاره :

آیت الله محمّد  صادقی تهرانی از استادان حوزه علمیه قم هستند . با ایشان درباره برخی دیدگاههای رایج در علم اصول به گفت و گو پرداختیم .

از دیدگاه ایشان علم اصول به شدت دچار تورّم است و برای فهم احکام دین به کار نمی آید . وی بر این باور است که این علم در شمار علوم اسلامی نیست ، همانگونه که علم منطق و کلام و فلسفه رایج، اسلامی نیستند . در عین حال می پذیرند که برای فهم قرآن و سنت ،آدمیان نیازمندِ پاره ای قواعد و اصول هستند ، اما این قواعد و اصول را هم باید با معیار کتاب خدای متعال سنجید و بر آن اساس مُهر قبولی بر آنها زد یا آنها را نپذیرفت .

o  پیش تر از حضور و پاسخ های شما تشکر می کنیم .برخی اصول را متهم به تورّم  می کنند و به همین دلیل بر تورّم  زدایی از آن اصرار دارند . لطفاً بفرمایید تعریف حضرتعالی از تورّم  چیست و علم متورّم  چه خصوصیاتی دارد ؟

·  بسم الله الرحمن الرحیم . تورّم  در هر علمی ، زوائدی است که به آن علم ضمیمه شده است؛ در حالی که احتیاجی به آن ها نیست . چنین زوائدی ، غیر از آنکه گرهی نمی گشایند و دردی را درمان نمی کنند مشکل نیز می آفرینند . در علوم و غیرعلوم ، باید به مقدار مُکفی، بسنده کرد و تن به زوائد و مسائلی که «لاطائِلَ تَحْتَهُ ‌»(پایان درستی ندارد) نداد . همچنان که نقصان و کاستی ، زیانبار است ، افزودن های بی وجه نیز ضرر و زیان دارد .

پاره ای از علوم ، از نظر اسلامی علم محسوب نمی شوند و برخی مانند فقه ، علم اسلامی به شمار می آیند ؛ اما آنها نیز نباید مازاد بر احتیاج و حاجت باشند . تورّم  در فقه ، هم گمراه کننده است و هم بر خلاف کتاب و سنت است . اما درباره علم اصول ، من عقیده دارم که این علم در شمار علوم اسلامی جای نمی گیرد؛ چون بر مبنای کتاب و سنت نیست . آیت الله بروجردی هم چنین نظری داشتند . من در سنة 20 وارد قم شدم . قبل از آن در تهران درس می خواندم  .آیت الله بروجردی سال 1323 ش وارد قم شدند . ابتدا هم فقه گفتند و هم اصول . اصولی که ایشان تدریس می کردند ، خارج کفایه بود . در درس ایشان که زیر کتابخانه فیضیه برگزار می شد، بزرگان بسیاری شرکت می کردند : امام ، آقای اراکی ،آقای گلپایگانی و... عده ای از جوانترها هم حضور می رساندند که بنده نیز از آن جمله بودم . بحث اصول ایشان یک سال ، بیشتر طول نکشید . بعد فقه را شروع کردند . به خاطر دارم که دو تن از فضلای حاضر در درس ایشان ، اخوان مرعشی بودند . یکی از آن دو از آقای بروجردی پرسید :« چرا شما اصول را این قدر مختصر می گویید؟»آقای بروجردی ابتدا متوجه سؤال نشدند . از آقای مرعشی خواستند که تکرار کند . ایشان هم سؤال خود را با صدای بلند تکرار کرد . آقای بروجردی در جواب فرمودند :« من مختصر نمی گویم . بیشتر از این تفصیل ندارد .» اصول اصلاً علم نیست . به نظر بنده اصول را باید از اصل زدود ، نه تورّم  آن را . اصول واقعاً یک علم اسلامی نیست . مجموعه ای از افکار متضاد و متهافتی (درهم ریخته ) است که بر علوم اسلامی تحمیل شده است. البته به استثنای آنچه برگرفته از کتاب و سنت است . عده ای افکار متناقض و متهافتی را جمع کرده اند و آن را مقدمه فقه قرار داده اند . در حالی که نمی تواند مقدمه فقه باشد و اگر مقدمه شد و موجب انحراف تفهم فقهی ما از ظاهر کتاب و سنت شد ، زیان آن قابل جبران نیست .

ادلة قطعی و معصوم ، جز کتاب و سنت نیست . سنت هم باید بر محور کتاب باشد . اینکه بگوییم ادله چهار عنوان است : کتاب ، سنت ، عقل و اجماع ، جای تأمل دارد . بر همین ادله ، شهرت و سیره و خبر واحد را هم می افزایند . اهل سنت به قیاس و استحسان و استصلاح هم نظر مثبت دارند. در حالی که بر حسب نصوص ، فقط کتاب الله ، دلیل است ؛ هم مشرِّع و هم دلیل شرعی است

o        اگر فقط کتاب الله را دلیل بدانیم ، تکلیف سنت چه می شود ؟

·  کتاب و سنت ، بر هم تطابق دارند . محور احکام اخلاقی ، عقیدتی ، فردی ، اجتماعی، عبادی، سیاسی و... فقط قرآن است . سنت هم بر محور وحی قرآنی است .

o  اما در سنت ، احکام قطعی دیگری هست که با قرآن ، نه توافق و تطابق دارد و نه مخالفت . با این گروه از احکام که نمی توان به کتاب الله نسبتشان داد ، چه باید کرد ؟

·  پاسخ به این سؤال را در قالب یک بحث قرآنی عرض می کنم . کلمة «ملتحد»که به معنای پناهگاه مطمئن است دو بار در قرآن ذکر شده است : یک بار در سورة جن و یک بار هم در سورة کهف . در سورة جن می خوانیم : « قُل إنّیِ لَنْ یُجیرَنی مِنَ اللهِ أحَدٌ وَ لَنْ أجِدَ مِنْ دونِهِ مُلْتَحَدًا ؛ بگو هیچ کس من را از خدا نرهاند و من جز او پناهی نمی یابم .»( سورة جن، آیه22 ) یعنی پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bغیر خدا ، پناهگاهی نداشت . پناهگاه وحیانی و رسالتی پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bجز خدا نیست . حتی رسالت های قبل از اسلام هم تحت الشعاع رسالت اسلامند و مقدمه ای برای قرآن محسوب می شوند . ملتحد، فقط قرآن است که آخرین وحی ربانی است و شمول آن تا انقراض نسل آدم ادامه و گسترش دارد . در سورة کهف نیز سخن از همین معنا است . در آنجا به پیامبر gصلی الله علیه و آله و سلم Bخطاب می شود که جز او ملتحد و پناهی ندارد :« وَ اتْلُ ما اوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلَماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دونِهِ مُلْتَحَدًا .» (سورة کهف ، آیة 27) ضمیر «من دونه »در این آیه به « کتاب » باز
می گردد . چون ضمیر به مضاف بر می گردد نه به مضافٌ الیه (ربک) . از منظر ادبی و معنوی به مضاف رجوع دارد و از نظر معنوی به مضاف الیه ، یعنی
من دون کتاب الله .

بنابراین پیامبرCصلی الله علیه و آله وسلمB کتاب و ملتحدی جز خدا (بنابر آیة سورة جن ) و قرآن (بنابر آیة سورة کهف) ندارد . وقتی هم که می گوید به حبل الله، اعتصام کنید ، حبلْ قرآن است. سنت ، پیرو قرآن و مبتنی بر آن است . تفاوت سنت و قرآن در این است که سنت لفظاً محمّد یCصلی الله علیه و آله و سلم B است ، اما معنای آن قرآنی است . قرآن چهار بُعد دارد :

دو بُعد  آن دلالی و همگانی است و دو بُعد آن رمزی و ویژة حضرت رسول Cصلی الله علیه و آله و سلم B است . دو بُعد  نخست، مخصوص نیست . هر کس که لغت عرب را بداند، می تواند این ابعاد قرآن را بفهمد . قرآن معصوم است ؛ هم ابعاد دلالی و همگانی آن و هم جنبه های رمزی اش . همة معارف، معانی وحقایق قرآنی ، عصمت مطلق دارند . بُعد  دلالی قرآن ، افصح کلام و ابلغ سخن ها است .

وقتی خدای متعال  به پیامبرشC صلی الله علیه و آله و سلمB می فرماید تو جز قرآن ، ملتحد و پناهی نداری،تکلیف همگان را روشن کرده است . حتی حضرات معصومین Cعلیهم السلامB، شرع مداران و علما نیز اجازه ندارند که به غیر قرآن، پناه جویند . در آیة سورة کهف ، سخن از لا مبدّل لکلماته است ؛ یعنی کسی اجازه تغییر در کلمات خدا و معانی اصیل شریعت را ندارد . حرف «لا» در اینجا، برای نفی جنس است . بدین ترتیب معنای آیه، این می شود که هیچ تبدیل کننده ای وجود ندارد و هیچ کس مُجاز نیست که حتی یک نقطه یا یک حرکت و حرف را از قرآن کم و زیاد کند

  ولی خود قرآن ، برخی آیات خود را نسخ کرده است . نسخ مصداق کامل تبدیل است .

·  مراد تبدیل و تغییر ، پس از تمام شدن قرآن و انسداد وحی است . وقتی قرآن تمام و کامل شد، دیگر هیچ تغییر و تبدیلی مُجاز نیست . پس از نزول همة قرآن، دیگر حتی خدای متعال هم آیات کتابش را نسخ یا تبدیل نمی کند .

o        منظور حضرتعالی از ابعاد رمزی قرآن چیست؟

·  از چهار بُعد  قرآن، دو بُعد  دلالتی معصوم است که عبارتند از نص و ظاهر مستقر . دو بُعد  دیگر ، رمز مطلق و رمز نسبی است . مرادم از رمز مطلق ، حروف چهارده گانة قرآن در ابتدای 29 سورة مکی و مدنی است . رمز نسبی، میان رمز مطلق و نص قرار دارد . در سنت قطعی رسول الله Cصلی الله علیه و آله و سلم Bاحکامی وجود دارد که در قرآن ، نه نفی شده اند و نه اثبات؛ مانند تعداد رکعات نماز یا کیفیت طواف و رمی جمرات و... از آیة وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دونِهِ مُلْتَحَدًا ، چنین برمی آید که پیامبر بزرگوار اسلامCصلی الله علیه و آله و سلم B، این احکام و حقایق را از حروف رمزی قرآن استفاده کرده است . به همین دلیل خدای متعال می فرماید : اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ؛ یعنی اطیعوا الله فی محکم کتابه و اطیعوا الرسول فی سنته الجامعة غیرالمفرقة[1] . این نوع سنت نیز که جامع و ثابت قطعی و غیر مفرق از رسول الله Cصلی الله علیه و آله و سلم Bاست، خود دو نوع است : یک نوع از همان بُعد  دلالی نص و ظاهر مستقر قرآن استفاده می شود و نوع دوم، مستفاد از رموز است . همچنین آنچه از رموز استفاده
می شود دو بُعد  دارد : یکی مستفاد از رموز رسمی قرآن است و دیگری هم از رموز غیر رسمی قرآن اصطیاد وگرفته می شود.

o        پیامبر اسلام Cصلی الله علیه و آله و سلم Bچگونه از حروفِ غیر دال، معانی را دریافت می کردند ؟

·  غیر از وحی، الفاظِ داله که همان نص و ظاهر مستقر است، وحی دیگری نیز بر پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bنازل می شد. وحی دوم، معانی رمزی را به پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bتفهیم می کرد . از آنجا که قرآن بیانٌ للناس است، معنای آیات آن روشن است . قرآن حجت بالغه و نور است. پس نباید مبهم و نامفهوم باشد . اما وحی منحصر به آیاتِ لفظی نیست . پیامبر اکرم Cصلی الله علیه و آله وسلم Bاز وحی دوم معانی و معارفی را دریافت می کند که صد در صد بیانِ رمزی دارند . این احکام و معارف، نه موافق نص یا ظاهر قرآن است و نه مخالف آن . آیا در آغاز بعثت، نماز با همین کیفیت و کمیت بر پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bواجب بود یا نه ؟ قطعاً واجب بوده است . در قرآن به صراحت سخنی دربارة تعداد رکعات نماز و یا کیفیت ادای آن نیست . پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bاین جزئیات را از کجا دانسته و اعلام کردند ؟ نخستین نمازی که ایشان در خانه خدیجه خواند بعد از برگشت از غار حرا، به همین کیفیت و کمیت بود . همة ادلّه بر همین نکته دلالت دارند . در اولین سورة قرآن ( سورة علق) یا در سوره های نخست دیگر، مثل مدثر یا مزمل ، سخنی درباره چگونگی و برنامه نماز وجود ندارد. در زمانی که پنج آیة اول سورة اقرأ وسوره های مدثرو مزمل بر پیامبرCصلی الله علیه و آله وسلم B نازل شده بود ، ملتحد قرآنی ایشان چه بود ؟ نه نصی بر این وضع نماز نازل شده بود نه ظاهر مستقری. آیا در این مدت، ملتحد ایشان ، غیر قرآن بوده است؟ ملتحد وحیانی رسول خدا Cصلی الله علیه و آله و سلم Bدر آن زمان  بُعد رمزی قرآن بوده است .

در همان بسم الله الرحمن الرحیم که نخستین آیه است، دو بُعد  وجود دارد : بُعد  دال و بُعد  رمزی . «با»در بسم الله، هم دالّ است هم رمز ؛ «سین»، هم دلالت دارد و هم رمز است . اگر لَنْ تَجِدَ مِنْ دونِهِ را پذیرفته ایم چاره ای جز این نداریم که بگوییم پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bدر همة گفته ها و رفتارش به قرآن پناه می جسته است، اگر ما نمی توانیم از ظهور آیات و نص، آنچه را که پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bدریافته است، دریابیم، باید به این نتیجه برسیم که قرآن دو زبان دارد : یکی همان زبانی است که همة انسان ها می فهمند و یک زبان و بیان دیگر هم در قرآن وجود دارد که روی خطاب آنها با پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bاست . بنابراین جز قرآن، دلیل شرعی و تشریعی وجود ندارد . سنت هم بر مبنای قرآن است . در واقع سنت، نوعی بررسی شایسته قرآن و خواندن رموز وحی است .

اگر پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bملتحدی جز قرآن نداشته است ما نیز نباید به سراغ غیر قرآن مثل قیاس و استحسان و خبر واحد و ... برویم .

o  آیا حضرتعالی علم اصول را از اساس زائد و بی فایده می دانید یا اصول کنونی و موجود را نفی می کنید ؟ به سخن دیگر،  نفی شما به لحاظ اثبات است یا ثبوت را هم شامل می شود؟

·  نخست باید دانست که اصول دو بخش دارد : بخشی از اصول در نص یا ظاهر قرآن وجود دارد؛  یعنی دال و مدلول هر دو معصومند . حتی مباحث لفظی آن هم که ریشه در ادبیات و لغت عرب دارد، معصوم است؛ زیرا اگر چه صرف و نحو عربی فی حد ذاته معصوم نیست- بلکه دچار تناقض است - اما وقتی همین ادبیات را بر اساس قرآن تصفیه و پیراسته کنیم، آن هم مصون از خطا می شود . ادلة لفظی یا معنوی، اگر خاستگاه قرآنی داشته باشند، معصومند .

این مقدمة معصومانه، ما را به ذی المقدمة معصوم می رساند . در مقابل، مباحثی در اصول هست که هیچ گونه ریشة قرآنی ندارند و اثری از آنها در سنت هم به چشم نمی آید . به همین دلیل دچار تناقض و تضادند ؛ چون اساس و بنیان وحیانی و معصوم ندارند . در یک اصل، گاهی صدگونه حرف می زنند . مرحوم آخوند چیزی می گوید، مرحوم  نائینی حرف دیگری دارد و...

چنین مقدمات متناقض و متهافتی چگونه می تواند ما را به معارف و احکام معصوم و به دور از خَبط(اشتباه) و خطا رهنمون باشد ؟ آیا از راه خطا می توان به صواب رسید ؟ لغت ، سیره ، قواعد عقلی و ... چه اندازه عصمت دارند که برای ما این اطمینان حاصل شود که از آنها معارف و معانی معصوم بیرون می آید ؟ اما قرآن هم به لحاظ مدلول و هم به لحاظ دال، معصوم است . دخالت دادن دال ها و دلالت ها ی غیرمعصوم، دست ما را از مدلولات معصوم قرآنی کوتاه می کند . محال است که بتوان از راه غیر معصوم به معصوم رسید .

اصول لفظی و معنوی ما، پر از تناقضات و اختلافاتی است که هیچگونه اطمینان و اعتمادی را در انسان پدید نمی آورد . آری ؛ اگر اصولی پدید آوردیم که قرآنی بود و با سنتِ قطعیه هم توافق داشت، کاملاً پذیرفتنی است؛ اما اصولی که پایه های آن اقوال متضاد علما است و هر گوشة آن محلی برای اجتماع ده ها قول متناقض و متهافت است ، قابل قبول نیست .

o  ولی ما گاهی برای فهم قرآن هم احتیاج به قواعد و قوانینی داریم ؛ مانند همین ادبیات عرب که شما آن را معصوم نمی دانید . اگر نظر شما را بپذیریم سرمایة ما برای مراجعه به قرآن، جزء بدیهی ترین قواعد زبان عرب نخواهد بود .

·  قرآن، کتابی است خودکفا ؛ حتی در لغات . قواعد ادبی به قرآن محتاج اند، نه قرآن به آنها. یک لغت ممکن است در کتاب های لغوی چندین معنا داشته باشد ؛ اما همة لغت های قرآن، تبیینِ قرآنی دارند . قرآن از نظر تبیین معانی لغوی هم خودکفا است . در همة قرآن یک واژه وجود ندارد که تبیین معنای آن محتاج به غیر قرآن باشد. وقتی خدای متعال می فرماید این کتاب نور است و تبیان کل شیء چگونه ممکن است خود را تبیان نکرده باشد ؟ اعجاز قرآن، محدود به بُعد  دلالی آن نیست ، در بُعد  مدلولی هم اعجاز است . وقتی کتابی از نظر مدلول معصوم است ، حواله دادن آن به غیر معصوم ، نقض غرض و ظلم به وحی است . ارجاع قرآن به انظار علما و اصولیونی که هر یک دیگری را نفی می کنند، روا نیست . از ضروریاتِ همة فرق اسلامی، یکی این است که قرآن از جهت معنا و دلالت در بالاترین حد اعجاز است . آیا روا است که فهم چنین کتابی را به این و آن حواله بدهیم؟ سنت قطعیه هم چنین وضعی دارد . آن نیز معصوم است و ارجاع فهم آن به غیر آن جایز نیست . جز اصول نورانی قرآن و سنت قطعیه - اعم از لفظی و معنوی - باید همه را کنار گذاشت .

o  مراد شما این است که می توان از قرآن اصولی را استخراج کرد که به کار فقه یا حل مشکلات عقیدتی بیاید ؟

·  بله، من در کتاب اصول استنباط ،102 قاعده و ضابطه فقهی از قرآن استخراج کرده ام. این قواعد چون قرآنی هستند ، نه گرفتار تناقض می شوند و نه ظنّی اند . هم از نظر لفظی و هم از لحاظ معنوی عصمت دارند .چون دالّ، معصوم است، مدلول هم معصوم خواهد بود . می دانید که یکی از مهمترین علل اختلاف میان شرع مداران و فقیهان ، اختلاف در تمسک به ادلّه است .

اگر ما از روز اول طبق توصیه قرآن فقط به وحی اعتصام می کردیم ، این همه اختلاف بروز نمی کرد ، اگر هم اختلافی باقی می ماند ، آن قدر معدود و محدود بود که به نظر نمی آمد . وقتی خدای متعال  ما را به کاری امر می کند ، معلوم می شود که آن کار ، از ممکنات است ، نه از محالات. قرآن ما را امر کرده است که به حبل الله چنگ بزنیم . از همین امر ، معلوم می شود که اعتصام به وحی ، هم ممکن است و هم وظیفه . آیة و اعتصموا بحبل الله ، در ضمن آیاتی است که خطاب آنها به مؤمنان و مکلفان است؛یعنی همة مکلفان، وظیفه دارند که به قرآن اعتصام کنند . انسان یا باید عصمت داشته باشد یا اعتصام . اگر عصمت نداریم ، باید اعتصام داشته باشیم. اعتصام اگر به درستی و کامل صورت گیرد ، به عصمت می انجامد . با تفکر و بررسی کاملِ معصوم، به فهم معصوم و مصون از خطا می رسیم . نشانة اعتصامِ واقعی این است که اختلاف ها را از بین می برد ؛ زیرا اعتصام به عصمت می انجامد و در مقام عصمت ، اختلاف و تناقض نیست. به قید «جمیعا» هم باید توجه کرد . «جمیعا» هم به «حبل الله» بر می گردد و هم به «و اعتصموا» یعنی : هر فردی از شرع مداران و قرآن پژوهان باید به عصمت علمی برسد .

اگر همة فقیهان و عالمان ، بدون اجتهادات غلط و تمسک به متناقضات ، به حبل الله اعتصام کنند، اختلافی بین آنها باقی نمی ماند . تخلف از قرآن ، ریشه همه اختلافاتی است که میان مذاهب و مکاتب بروز کرده است . به فرمودة قرآن ، پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم B قوم خود را سرزنش می کند که چرا قرآن را مهجور گذاشته اند : و قالَ الرّسولُ یا َربِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا القرآنَ مَهْجورًا . ( سورة فرقان، آیة 30 )  آیا قرآن در حوزه های شیعی محور است یا مهجور ؟ اگر کنار این آیه که پیامبرCصلی الله علیه و آله و سلم Bاز مهجوریت قرآن شکایت می کند ، آیة دیگری را بگذاریم که در آن آزاردهندگان پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bلعن شده اند، وضع خطرناکی پیدا می کنیم . قرآن می فرماید : إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ و رسولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فی الدنیا و الاخرة  و أعَدَّ لَهم عَذاباًً مُهیناً. (سورة احزاب، آیة 57 )از این صغرا ( شکایت پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم B از قومش) و این کبرا ( لعن کسانی که پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم B را آزار می دهند ) چنین نتیجه می گیریم بسیاری از عالمان ما - قصورا یا تقصیرا- در وضع خطرناکی قرار دارند . چرا قرآن را که بیان و نور است ، چنین گرفتار مشتی مباحث و قواعد کرده ایم ؟ قرآن حتی به تفسیر هم احتیاج ندارد . قرآن، خود مفسّر است؛ ما مستفسریم(گیرنده تفسیر از قرآن) و قرآنْ مفسّر . حتی پیامبر  Cصلی الله علیه و آله و سلم Bو ائمهCعلیهم السلام B نیز در مقابل خورشید قرآن ، حکم ماه را دارند که از آن نور می گیرند. پیامبر Cصلی الله علیه و آله و سلم Bپیرو قرآن بود، نه برعکس .

اگر قرآن ملتحد است و پیرو کسی نیست ، نباید دلالت های آن را محدود و منقوص کنیم به آنچه علما از آن می فهمند . قرآن نیازی به من و شما ندارد . ما و همة بزرگان و مراجع، غیرمعصومیم و قرآن، معصوم . غیر معصوم نمی تواند ، سخنگوی معصوم باشد . قرآن در بیانات و تبیان بودنِ خود ، نیازی به رسول Cصلی الله علیه و آله و سلم Bهم نداشت ، چه رسد به آخوند و آقا ضیاء و نائینی و... .

بله ؛ برای فهم رموز قرآن ، همگی محتاج بیان رسول Cصلی الله علیه و آله و سلم Bهستیم . . قرآن غیر از بیان صریح ، بیان دیگری هم دارد که آن رمزی است و فهم آن احتیاج به تبیین رسول Cصلی الله علیه و آله و سلم Bدارد . در آیة سوم سورة نور آمده است : اَلزّانِی لا یَنْکِحُ إِلّا زانِیَةً أوْ مُشْرِکَةً و الزّانِیَةُ لایَنْکِحُها إلّا زانٍ أوْْ مُشرِکٌ و حُرِّمَ ذَلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ . «حُرِّمَ»، صراحت دارد که مؤمن اجازة ازدواج با مشرک و زانی را ندارد ؛ اما اکثر فقهای ما - اعم از شیعه و سنّی - فتوا به کراهت می دهند ؛ یعنی حلال است ، اما مکروه . قرآن در چنین بیان های صریحی ، نیاز به تفسیر و رمز گشایی ندارد . وقتی می گوید حرام است ، حرام است . هیچ بیان دیگری نمی تواند حرام قرآن را حلال کند یا حلال آن را حرام کند . از این گونه فتواهایی که خلاف نص یا ظاهر مستقر قرآن است ، کم نیست .

o        فهم و درک قرآن ، چقدر نیاز به آشنایی با ادبیات عرب دارد ؟

·  صرف و نحو عربی را باید در حد اعلی فرا گرفت . بله اول ، ادبیات عرب است ؛ اما این بدان معنا نیست که قواعد عربی معصوم است . ادبیات و لغت عرب باید خود را با قرآن هماهنگ و سازگار کند ، نه قرآن با آن . مثلاً اگر شما از یک ادیب بپرسید «کراهت» یعنی چه ، می گوید کراهت، یعنی مرجوح بودن . ولی وقتی خدای متعال  می فرماید شرک یا قتل مکروه است ، اینجا کراهت، به معنایی نیست که در لغت عرب می آید . کلمة مکروه در آیة 38 سورة اسراء«کُلُّ ذَلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً » به معنای عرفی آن نیست .

در اینجا بین قرآن و لغت عرب تضادی واقع شده است . از کاربرد کراهت در قرآن ، معلوم می شود که مکروه بالاتر از محرّم است . وقتی می فرماید :«وَکَرَّهَ إلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (سورة حجرات، آیة 7 )، دیگر معنای عرفی و لغوی آن مراد نیست . اگر به معنای لغوی بسنده کنیم، معنای آیة این می شود که کفر و فسق نزد خدای متعال  مرجوح است! همچنین است تعبیر «لاینبغی» . اگر به داده های لغت، اکتفا کنیم ، لاینبغی هم مفید مرجوحیت است نه حرمت . فقهای ما می گویند «لاینبغی» نص در کراهت است و «لا» ظهور در حرمت دارد . چون ظهور در مقابل نص قرار گرفته است ، به آن اعتنایی نمی کنیم و نص را می گیریم . این، سخن فقهاست . عرض بنده این است که اگر «لاینبغی» را نص درکراهت بدانیم با آیة «ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ اَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» ( سورة مریم ، آیة 92 ) چه کنیم ؟ در اینجا که نمی توانیم بگوییم مراد کراهت و مرجوحیت است . اتخاذ ولد ، محال است و خدای متعال  این محال را با «ماینبغی» افاده کرده است . به همین دلیل است که ترجمة این بنده از قرآن با اکثر ترجمه های موجود ، تفاوت های بسیار دارد .

من عقیده دارم، علوم حوزوی- بر خلاف آن چه گفته می شود - مقدمة فهم قرآن نیست ، بلکه مانع آن است . چون محور علوم حوزوی قرآن نیست . در تفسیر الفرقان ، 66 تناقض را در علم منطق نشان داده ام . سایر علومی که در حوزه، تعلیم و تعلّم می شود، همین وضع را دارد . اگر معیار قرآن نباشد ، خود را تسلیم غیر معصوم کرده ایم و کسی که اندیشه و فهمش را به غیر معصوم می سپارد ، گرفتار تناقض و بد فهمی می شود . بنده به رغم آنکه در درس اساتید بزرگ و مهمّی شرکت کردم، نتوانستم آن بزرگواران را صد در صد تأیید کنم و سخنشان را بپذیرم .

در فلسفه ، محضر حاج مهدی آشتیانی و میرزا احمد آشتیانی و سید ابوالحسن رفیعی قزوینی و مرحوم امام را درک کردم؛ در فقه درس آیت الله بروجردی را حاضر می شدم ، ولی نتوانستم خود را در مسیر اندیشه و آرای آنان قرار بدهم . در 18 سالگی درس آقای بروجردی را شرکت می کردم و همان موقع اعتراضاتم را خدمتشان عرض کردم . ایشان هم عقیده ای به اصول نداشتند . چگونه می توان اصول را علم دانست ، در حالی که معجونی است از ادبیات و فلسفه و عرفان و منطق ... این علوم ، چه ربطی به فهم کلام معصوم و قرآن دارد ؟ آیا با این مقدمات پریشان می توان فهم معصومانه ای از قرآن یافت؟

o  آیا شما می پذیرید که قرآن بر مبنای مفاهمات عرفی مردم عرب زبان نازل شده است ؟ مبنای تفاهم در زبان عربی ، همان قواعد و قوانینی است که میان مردم آن زمان پذیرفته و مقبول بوده است . ارجاع و تکیه بر این قواعد را شما می پذیرید ، اما از طرفی می فرمایید که همین قواعد و لغت را هم باید از قرآن استفاده کنیم . به سخن دیگر ، قرآن را باید به کمک قواعد و لغت عرب فهمید و قواعد و لغت عرب را از طریق قرآن ! آیا در اینجا گرفتار دَور باطل نمی شویم ؟

·  دَور در صورتی پیش می آید که بگوییم فهم قواعد قرآنی ، مبتنی است بر فهم قواعد عربی و فهم قواعد عربی هم متکی است بر فهم قواعد قرآنی . عرض بنده این نبود . پلة نخست برای فهم قرآن ، آشنایی با زبان و قواعد عربی است ؛ البته با علم و آگاهی از این نکته که این قواعد ، بشری و غیر معصوم اند .

وقتی نمی توان به قواعد و زبان عربی ، صد در صد تکیه کرد ، آن را با قرآن می سنجیم و به اصطلاح غربال می کنیم . بنابراین پله و مرحلة دوم ، ارجاع قواعد عربی به قواعد قرآنی است . همان طور که می بینید ما دو مرحله پیش رو داریم : در مرحله اول عربی را می آموزیم و در مرحله دوم آن قواعد را تصفیه می کنیم .

o        به عبارت دیگر ما از اجمال به سوی تفصیل می رویم ؟

·  بله . نخست اجمالاً قواعد عربی را می پذیریم ، سپس از رهگذر قرآن آن را تصفیه و پاکیزه می کنیم . وقتی به این مرحله رسیدیم ، در واقع در مرحلة تفصیل قرار گرفته ایم .

o  از بیانات شما چنین بر می آید که اصول موجود را قبول ندارید ؛ اما آیا ما برای فهم قرآن نیاز به پاره ای اصول و قواعد داریم یا نه؟ غیر از قواعد ادبی ، فهم قرآن گاه موقوف به دانستن پاره ای از قواعد اصولی است . البته می توان نام «اصول» را از روی این «قواعد» برداریم ؛ اما به هر حال از سنخ و جنس قواعد اصولی هستند ؛ مانند اصل مطلق و مقید و اجمال و تفصیل و عام و خاص... شاید بتوانیم از اصول موجود و اصولی که در تاریخ علوم دینی کاربرد داشته است ،پرهیز کنیم ، ولی آیا نباید جای آنها را به اصولی دیگر داد که ما را در فهم و تفسیر قرآن کمک کنند ؟

·  نخست این را تکرار کنم که من با اصول موجود ، هیچ موافقتی ندارم ؛ بلکه آن را مضرّ هم می دانم . اما می پذیرم که فهم قرآن، موقوف به دانستن اصول خاصی است . منتها این اصول را هم باید از قرآن گرفت نه از غیر آن . همان طور که در شیمی نباید اصطلاحات غیر شیمی را وارد کرد و به اقوال دانشمندان علوم دیگر استناد جست ، در علوم دینی نیز نباید به غیر وحی و سنت اتکا داشت . قرآن احتیاج به هیچ کمک کاری ندارد ؛ حتی به لغت عرب . در اصول، بحث می کنند که آیا معنای وضعی (موضوعٌ له) لغت مراد است یا مدلول و مستعملٌ فیه آن . پاسخ درست این است که گاه معنای وضعی مراد است و گاه معنای غیر وضعی . باید به قرائن توجّه کرد و این قرائن فقط در قرآن است . امر، ظهور در وجوب دارد یا استحباب ؟ اگر قرینه ای قرآنی یافتیم که در جایی ظهور در استحباب ، حرمت و یا اباحه دارد ، می پذیریم .

این مسأله که نیاز به بحث و جدل ندارد . نیازی به فلسفه بافی ندارد. نقل است که یک انگلیسی در زمان آقا ضیاء طلبه شده بود و پای درس ایشان حاضر می شد . روزی از یکی از طلبه هایی که کنارش نشسته بود ، پرسید : آقا چه می گویند ؟ گفت : می گویند اگر مولا به عبدش امر کرد که برو پشت بام ، از این امر فهمیده می شود که گذاشتن نردبان هم واجب است . طلبه انگلیسی گفت : همین ؟ گفت : بله . پرسید چند وقت است که مشغول این بحث اند . گفت : شش ماه . گفت : یعنی شما شش ماه است که نشسته اید و دارید راجع به همین مسأله بحث و جدل می کنید؟! خیلی تعجب کرده  بود . تعجب هم دارد؛ مثلاً اگر حج بر کسی واجب شد ، معلوم است که یا باید با هواپیما برود یا ماشین یا پیاده یا کشتی یا هر وسیلة دیگر . اینها لوازم عقلی است . مطالب قرآنی نیز یا عقلانی مطلق است یا عرفی مطلق یا عقلانی - عرفی است .

عرفیات اگر به چرخة مباحث عقلی بیفتد ، چه وضعی پیدا می کند ؟ همین طور است لغت که ابزار فهم قرآن است . شما اگر این ابزار عرفی را ببرید در میان مباحث منطقی و فلسفی ، آن را از کار انداخته اید.

o  ولی نمی توان انکار کرد که فهم اگر قاعده مند و نظام وار نباشد ، یک جاهایی متوقف
می شود . برخی مباحث روشن و آشکار هستند ، اما برخی دیگر نیاز به قواعد و ابزار خاصی دارند . شما می فرمایید از قرائن موجود در قرآن می توان معانی بسیاری از لغات را فهمید . ولی آیا پیدا کردن همین قرینه ها و نحوة استفاده از آنها، نباید تحت قاعده و ضابطه باشد ؟

·  نیاز به فحص و دقت دارد ، نه علم خاصی که هر روز متورّم  تر شود و دست و پا گیرتر.

o        به هر حال استفاده از قواعد باید تحت ضوابط باشد و در یک مجموعه قرار گیرد .

·  آیا منطق به غیر منطق احتیاج دارد ؟ نه، احتیاجی ندارد . منطق، منطق است ؛ ادبیات ، ادبیات است . قرآن هم کتابی است که خود تبیان است . محتاج کردن قرآن به غیر قرآن ، ما را گرفتار تناقض هایی می کند که از عهدة آنها بر نخواهیم آمد.

o  وقتی گفته می شود که فهم قرآن ، نیاز به آشنایی با ادبیات و زبان عرب دارد ، به این معنا نیست که قرآن محتاج علم صرف و نحو است . در واقع ما محتاج به دانستن علوم ادبی هستیم ، نه قرآن . همین طور است سایر علوم . اگر می گویند برای فهم قرآن باید با ادبیات، اصول و منطق آشنا بود، به معنای احتیاج ما است به آن علوم نه قرآن .

·  قبلاً هم گفتیم که قرآن، طوری نازل نشده است که فهم آن موقوف به علوم زمانه و بشری باشد. دربارة زبان عربی هم ، نمی توان گفت که معیار فهم قرآن است . چون بسیاری از آنچه در این زبان است ، قابل تطبیق یا تحمیل بر قرآن نیست . قرآن خود ادبیاتی دارد که آن معصوم است ؛ اما آنچه تحت عنوان صرف و نحو وجود دارد ، بشری است و مأثوم : گناهکار. قرآن این زبان را تصفیه کرده و تناقضات آن را به خود راه نداده است . به همین دلیل سرنوشت  زبان قرآن ، به سرنوشت زبان عربی گره نخورده است . زبان عربی ممکن است فراز و فرودهایی پیدا کند؛ در دوره ای اوج بگیرد و در دورة‌ دیگر تنزّل کند . در همة این دوره ها زبان قرآن همچنان معصوم و معجزه است .

o  از آنجا که علوم بشری همواره در حال تکامل و گسترش است ، ما هر قدر جلوتر می رویم ، قرآن را بهتر و بیشتر می فهمیم . بنابراین نقص فهم ما مانع درک کامل قرآن است و اگر ما به فهم کامل تری برسیم ، قرآن را هم بهتر می فهمیم . فهم انسان تشکیکی است ؛ یعنی مراتب دارد . این مراتب به فهم انسان بر می گردد و به همین دلیل در هر دوره ای به فهم بهتری از قرآن نایل می شویم . باید پذیرفت که فهم بهتر قرآن ، موقوف به کامل تر شدن فهم ما است. فهم و درک ما نیز از رهگذر همین علوم بشری کامل تر می شود .

·  شما به این نکته هم توجه کنید که آیا خدای متعال  قرآن را به گونه ای نازل کرده است که ما بفهمیم یا نه ؟ اگر فهم قرآن ، موقوف به مقدمات و پیش فرض ها و ... باشد ، نقض غرض است . تشکیک هم به قصور و یا تقصیر ما بر می گردد . بنابراین قاصر و مقصّر، حق تفسیر قرآن را ندارد .

این را نیز بیفزایم که ما دو گونه اختلاف داریم : گاهی اختلاف  اصلی است و گاهی تکاملی . اختلاف تکاملی، در واقع اختلاف نیست . از امیرالمومنینCعلیه السلام Bروایت شده که فرموده اند : «إنَّ کتاب الله علی أربعة اشیاء: علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقایق؛ فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولیاءو الحقایق للانبیاء.»[2] حقایقی که انبیاء می فهمند ،مدلول الفاظ نیست ؛ جزء رموز است. مدلول لفظ همان معانی و مطالبی است که ما از عبارات ، اشارات و لطائف  می فهمیم . منتها عده ای در عبارات قرآن توقف می کنند ، عده ای به اشارات هم می رسند و گروهی تا لطائف پیش می روند . این اختلاف ، تکاملی است . گاهی اختلاف ، معلول بی دقتی و آلودگی ذهنی است ؛ یعنی قصور است یا تقصیر یا حتی عناد .

o  این قصور یا تقصیر قابل رفع است یا نه ؟ از کجا می توان تشخیص داد که اینجا اختلاف، معلول قصور است یا تقصیر ، یا معلول مراتب فهم ؟ آیا مَیِّز و استانداردی وجود دارد که از روی آن بفهمیم که این اختلاف ، به اختلاف در مراتب فهم بر می گردد و آن اختلاف، ناشی از قصور یا تقصیر است ؟

·  مَیِّز و ملاک و معیار، خود قرآن است . هر جا اختلافی بود، باید به قرآن مراجعه کرد . اگر سراغ قرآن برویم ، اختلافی باقی نمی ماند . برای رفع همة اختلافات باید پیش فرض ها و اجتهادات خود را ، کنار بگذاریم . برخلاف کسانی که می گویند این اختلافات را باید به رسمیت شناخت و خدای متعال  خود این تناقضات را  اراده کرده است! من عقیده دارم که قابل رفع است . وقتی خدای متعال  می فرماید ما قرآن را برای پندگیری و هشدار آسان کردیم. پس آیا هیچ پندگیرنده ای هست؟ ( وَلَقَدْیَسَّرْنا الْقرآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر؛ سورة قمر، آیة 17)[3]  یعنی نباید این همه اختلاف و تناقض را به رسمیت شناخت .

o  به هر حال ما برای فهم قرآن ، نیاز به استفاده از قواعد علمی و عقل خود داریم یا نه ؟ اگر بخواهیم عقل خود را هم به کار بگیریم، استفاده از این موهبت الهی ، بدون ضابطه و برنامه ممکن نیست . اگر بخواهیم برای کاربرد عقل، برنامه ای داشته باشیم، خواهی نخواهی، به علمی مانند اصول منجر می شود . پرسش این است که چه اصول و علمی را پایه ریزی کنیم که مبتلا به مشکلات اصول موجود نباشد ؟

·  من برای حل این مشکل ، اصول استنباط را نوشتم که در بخش اول، اصول لفظی و معنوی را رد کردم . در بخش دوم با استناد به قرآن و سنت، اصولی را پی ریختم که در حال کاملتر شدن است . منظورم این است که می توان اصول موجود را کنار گذاشت و از اصول قرآنی برخوردار شد ؛ اصولی که هم معصوم است و هم راهگشا. این اصول، دیگر مبتلا به تناقض و تضاد نخواهد شد . می توان اصول وحیانی داشت و حتی لغتِ وحیانی و نحوِ وحیانی و منطقِ وحیانی . البته اعتراف می کنم که به این زودی و آسانی نمی توان به یک اصول جامع و پاسخگو رسید . چون به هر حال 14 قرن است که تخلف شده است و به این سادگی ها نمی توان همه چیز را جبران و درست کرد . این تخلفات ویژة یک فرقه هم نبوده است . شیعه و سنّی در عمل به قرآن کوتاهی کرده اند . سنّی بدتر از شیعه ، شیعه بدتر از سنّی ، هر دو بدتر از همدیگر عمل کرده اند .

o  در اصول موجود، قواعدی است که کاربرد فراوان دارند و نمی توان از آنها چشم پوشید ؛ مانند قواعد مربوط به عام و خاص و مطلق و مقیّد و کیفیت فهم نصوص و ظواهر و ...چگونه می توان این گونه قواعد را هم از قرآن به دست آورد و همة آنچه علما تاکنون دربارة عام و خاص و نظایر آن گفته اند، کنار گذاشت ؟

·  عام و خاص و امثال آن ، بحثی نیست که اصولیون آورده باشند . همة مردم می فهمند که عام چیست ، خاص چیست و رابطة میان آن دو چگونه است . مطلق و مقید هم همین طور است . حرف بنده این است که اگر عامی یا مطلقی در قرآن بود ، باید خاص و مقید آن هم در قرآن باشد . اگر قرآن به نحو مطلق ربا را حرام کرده است ، دیگر زیر بار هیچ استثنایی نباید رفت . نص قرآنی را نباید به ظاهر چند خبر، مخدوش و مقید کرد . ولی گاهی قطع داریم که فلان حکم ، قیودی دارد ؛ مانند: «وَ اَحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ... سورة‌ بقره، آیة 275 .» در اینجا حلیت معامله، نص نیست ؛ ظاهر هم نیست ؛ چون می دانیم که بیع ربوی ،حلال نیست.کم فروشی، حلال نیست ... .

خلاصه آنکه عام قرآنی را جز خاص قرآنی یا آنچه از سنت قطعیه فهمیده می شود ، قید نمی زند. اگر نظر خود را متمرکزکنیم روی قرآن ، بهترین بیان ها و راه حل ها را پیدا خواهیم کرد ؛ ولی چون به غیر قرآن بیشتر از قرآن ، پرداخته ایم مجبور شده ایم که دائماً قاعده درست کنیم و اصول را بگسترانیم و متورّم  کنیم .

o       از حضرتعالی بسیار ممنون و متشکریم[4] .

[1] جایگاه شناسی علم اصول « گامی به سوی تحوّل » (گزارش ، تحلیل و سنجش وضعیت علم اصول ) ، تهیه وتنظیم: معاونت پژوهشی مرکز مدیریت حوزه علمیه قم به کوشش سید حمیدرضا حسنی و مهدی علی پور( مرکز تحقیقات علم اصول) ، چاپ : زیتون ، نوبت چاپ : اوّل ، تابستان 1385 ، ج 1 ، ص 407 الی 426.

·        قرآن از جهت معنا و دلالت در بالاترین حد اعجاز است .

·  یکی از مهمترین علل اختلاف میان شرع مداران وفقیهان ، اختلاف در تمسک به ادله است .

·  اگر همه فقیهان وعالمان ، بدون اجتهادات غلط و تمسک به متناقضات ، به حبل الله (قرآن) اعتصام کنند ، اختلافی بین آن ها باقی نمی ماند.تخلف از قرآن ، ریشه همه اختلافاتی است که میان مذاهب و مکاتب بروز کرده است .

·  پیامبرCصلی الله علیه و آله و سلم Bو ائمهCعلیهم السلام Bدر مقابل خورشید قرآن ، حکم ماه را دارند که از آن نور می گیرند.

·  علوم حوزوی ، مقدمه فهم قرآن نیست، بلکه مانع آن است. چون محور علوم حوزوی قرآن نیست.

·        شیعه و سنّی در عمل به قرآن کوتاهی کرده اند.

آیة الله العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

قم، بلوار امین، کوچه 21، پلاک7

دفتر حضرت آیة الله العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی (مدظله العالی)

تلفن: 2934425-0251



[1] یَـاأیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواأطِیعُوا اللَّهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَأولِى الأمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَـازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأحْسَنُ تَأوِیلاً (سورة نساء‌، آیة 59). حضرت امام علیCعلیه السلامB در فرازی از نامة 53 نهج البلاغه (عهد نامة مالک اشتر) در ذیل این آیه می فرمایند: فَالرَّدُّ إلی الله : الأخْذُ بِمُحْکَمِ کِتابِهِ والرَّدُّ إلی الرسول: الأخْذُ بِسُنَّتِهِ الجامِعَةِ غَیْرِالْمُفَرَّقَة. لذا عمل کردن به سنت پیامبرCصلی الله علیه و آله و سلم Bوحدت بخش است و نه عامل پراکندگی.

[2] عوالی اللئالی، ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص 105- بحار، ج 75،ص 278- بحار، ج 89 ، ص 20و103 - مستدرک سفینة البحار، شیخ علی نمازی، ج8 ، ص 450 - میزان الحکمة ، محمّدی ری شهری، ح 16571(روایت مذکوررا بعضی منابع یاد شده ، از امام حسینCعلیه السلامB، امام سجادCعلیه السلام Bوامام صادقCعلیه السلامBنقل کرده اند.)

[3] این آیه در این سوره ، چهار بار تکرار شده است که نشان دهندة اهمیت این مطلب است.

نظرات 1 + ارسال نظر
شاگردان راستین چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.sadeghi-tehrani.mihanblog.com

سلام علیکم

این قسمت رو حذف کنید چون اشتباه هست:

بله ؛ برای فهم رموز قرآن ، همگی محتاج بیان رسول Cصلی الله علیه و آله و سلم Bهستیم . گاهی برای اینکه دانسته شود فلان «با» چه معنایی دارد ، تبعیض است یا تعدیه یا...فکر و اندیشة ما به جایی نمی رسد .
در اینجا رسول Cصلی الله علیه و آله و سلم Bو فرزندان معصومش Cعلیهم السلام B، آشکار می کنند که این «با» تبعیض است یا غیر آن ؛ چنان که در دلیل مسح سر، بیان معصوم به ما فهماند که «با»، برای تبعیض است، نه برای تعدیه

این قسمت رو خود معاونت پژوهش یا کسان دیگری به مصاحبه اضافه کرده اند و می توانید از اقای نورانی این ماجرا رو بپرسید
و با خوئ سخنان ایت الله (اگر فرض می کردیم که گفته شده) تضاد دارد
از خود ایه قرآن به راحت ترین وجه ممکن می شود فهمید که برای بعضیت است!

سلام تشکر از دقتتون درسته از گاهی به بعد رو حذف کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد